آسایشگاه سر قفلی دارد!
دزفول بودیم که زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم. گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختکان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم.
تعجب کردم گفتم: شما یک سال در این آسایشگاه بیشتر نمی مانی، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی؟
گفت: این اسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است؛ خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسید از او بخواهید تا مرا به طبقه اول منتقل کند.
مسئول آسایشگاه در حالی که می خندید با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا کلی سرقفلی دارد! او را به طبقه اول منتقل می کنم.
شهید عباس باباییبه روایت ستوان محمد سعیدنیا
دفاع از عقیده
سر کلاس جامعه شناسی، آقای پرفسور، دو ساعت تموم از حجاب بد گفت؛و کلی صغری و کبری چید تا برای بچه ها جا بندازه که حجاب ، یه چیز به درد نخوریه! اون زمانم کسی جرات نداشت به استاد اعتراض کنه. ولی آخرای کلاس، احمد بلند شد و گفت:«ببخشید استاد! شما دو ساعت در مورد حجاب بد گفتید، حالا اجازه می دید من ده دقیقه از حجاب دفاع کنم ؟» در خواست بقدری منطقی و مودبانه بود که استاد مجبور شد اجازه بده. احمدم طوری قشنگ و حساب شده راجع به فواید حجاب صحبت کرد که آخرش، همه ی بچه ها تشویق کردن و کلی براش کف زدن. استاد هم فهمید، که تاثیر حرف های احمد خیلی بیشتر بوده.
«گوشه ای از خاطرات سید احمد رحیمی»
توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم : «دیشب تیربارچی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه».
گفت:«بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم». رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد. آهسته گفتم:«اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط». جور خاصی پرسید: «دیگه چه کاری باید بکنیم!؟» گفتم:«چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه». گفت:«یک کار دیگه هم باید انجام داد». گفتم: «چه کاری؟» با حال عجیبی جواب داد:«توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم».
غریب
بزرگی می فرمود:«خدا اگر کسی را دوست داشته باشد، محبت آقا ابا عبدالله علیه السلام را در دل او قرار می دهد. و اگر مولای ما حسین علیه السلام کسی را دوست داشته باشد، محبت پدر عزیزشان امام علی علیه السلام را در دل آن شخص قرار می دهد.» واین محبت در دل همه ی خانواده های شیعه نهادینه است. مادر یکی از شهدا می گفت: سال 1340 ودر ایام میلاد امام علی علیه السلام بود که پسر ما به دنیا آمد.او نام خودش را آورده بود.
مظلوم
آن روز ها در فرهنگ و رسومات محلی منطقه ی ایلام، داشتن فرزند پسر برای خانواده روستایی بسیار مهم بود. خانواده ی ما پنج دختر داشت و مادر ما برای اینکه صاحب فرزند پسر شود، به ائمه ی اطهار علیه السلام و امامزاده گان منطقه توسل پیدا کرد.
مادر مومن ما همیشه دعا می کرد تا خدا به او یک پسر سالم و صالح بدهد تا عالم دین شود وبرای مردم از خدا سخن بگوید.