مظلوم
آن روز ها در فرهنگ و رسومات محلی منطقه ی ایلام، داشتن فرزند پسر برای خانواده روستایی بسیار مهم بود. خانواده ی ما پنج دختر داشت و مادر ما برای اینکه صاحب فرزند پسر شود، به ائمه ی اطهار علیه السلام و امامزاده گان منطقه توسل پیدا کرد.
مادر مومن ما همیشه دعا می کرد تا خدا به او یک پسر سالم و صالح بدهد تا عالم دین شود وبرای مردم از خدا سخن بگوید.
روزها گذشت تا اینکه ماه رمضان فرا رسید. مادر آخرین روزهای بارداری را سپری می کرد. توسل به حضرت علی علیه السلام پیدا کرد و خدا جواب داد. در روز شهادت مولای متقیان خانه ی ما به نور پسری زیبا و دوست داشتنی روشن شد. نام پسر هم مشخص بود.
علی از همان روز اول شور وشوق زندگی را در خانه ی ما دوچندان کرد. علی در خانه متدین بزرگ شد. دوره ی ابتدایی را در روستای بیشه دراز ایلام پشت سر گذاشت. از دوران نوجوانی خیلی زیبا قران می خواند. به روحانیت خیلی علاقه داشت. او از نوجوانان خوب و دوست داشتنی روستا بود. علی در کلاس شاگرد اول بود و هوش واستعداد روستا بود. علی در کلاس شاگرد اول بود و هوش و استعداد تحصیلی فوق العاده ای داشت.
در دوران طلبگی دیار و زادگاه خود را از یاد نبرد. هر از چندگاهی به میان دوستان و همکلاسی ها می آمد تا از اوضاع و احوال فرهنگی آن ها بی خبر نباشد علی در همان ایامی که در قم تحصیل می کرد، همواره با بسیجان لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
او خود را به عنوان مبلغ و روحانی معرفی نکرد! بلکه به عنوان نیروی رزمی وارد منطقه شد. علی در یگان رزم هم سخت ترین ماموریت یعنی اطلاعات عملیات را بر عهده گرفت.
نامش علی بود؛ هم زمان با شهادت حضرت علی علیه السلام به دنیا آمده بود. و حالا خوشحال بود در لشکری به نام حضرت علی علیه السلام خدمت می کند.
علی پانزده ساله بود که در جبهه به شهادت رسید. پانزده سال هم پیکرش جلوی آفتاب گرم و سوزان مجنون مولایش حسین بن علی علیه السلام باقی ماند!
شهید علی مومنی نخستین شهید طلبه از منطقه ی کردنشین ایلام از 35 شهید روستای ما لقب گرفت.