احترام
نامش سید علی است. حدود شش سال است که به قم آمده و با جدیت تمام درس می خواند. اینجا اساتید بزرگی مثل سید روح الله خمینی و آقای طباطبائی و … درس می دهند و سید علی هم خوشحال است که می تواند از محضر این بزرگان استفاده برد.
به پدرش خلی علاقه دارد و پدر هم. گاهی برایش نامه می نویسد واز حالش با خبر می شود. گاهی اوقات هم برای پابوسی حضرت رضا علیه السلام ودیدار پدر ومادر درس و بحث را رها می کند و راهی مشهد می شود. آخرین نامه ای که برایش نوشته اند باعث نگرانی و ناراحتی او شده است؛ چون خبر داده اند چشمان پدر به علت آب مروارید نابینا شده است. پدر نیاز به مراقبت دارد و سید علی هم می داند که پدر بخاطر انس خاصی که به او دارد قلبا دوست دارد که سید علی برای مراقبت به مشهد برگردد.
دفاع از عقیده
سر کلاس جامعه شناسی، آقای پرفسور، دو ساعت تموم از حجاب بد گفت؛و کلی صغری و کبری چید تا برای بچه ها جا بندازه که حجاب ، یه چیز به درد نخوریه! اون زمانم کسی جرات نداشت به استاد اعتراض کنه. ولی آخرای کلاس، احمد بلند شد و گفت:«ببخشید استاد! شما دو ساعت در مورد حجاب بد گفتید، حالا اجازه می دید من ده دقیقه از حجاب دفاع کنم ؟» در خواست بقدری منطقی و مودبانه بود که استاد مجبور شد اجازه بده. احمدم طوری قشنگ و حساب شده راجع به فواید حجاب صحبت کرد که آخرش، همه ی بچه ها تشویق کردن و کلی براش کف زدن. استاد هم فهمید، که تاثیر حرف های احمد خیلی بیشتر بوده.
«گوشه ای از خاطرات سید احمد رحیمی»
غیبت
غیبت آن است که در غیاب شخصی چیزی بگوید که مردم از آن خبر نداشته باشد و اگر آن شخص بشنود، ناراحت شود.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم)فرمودند:«در قیامت هنگامی که نامه ی اعمال انسان به دست او داده می شود، عده ای می گویند: چرا کارهای خوب ما در آن ثبت نشده است؟ به آنها گفته می شود: خداوند نه چیزی را کم و نه چیزی را فراموش می کند، بلکه کارهای خوب شما به خاطر غیبتی که کرده اید از بین رفته است. در مقابل ، افرادی، کارهی نیک فراوانی در نامه عمل خود می بینند وگمان می کنند که این پرونده از آنان نیست، به آنها می گویند: به واسطه غیبت شدن، نیکی های کسی که شما را غیبت کرده، برای شما ثبت شده است».
اخلاص
بزرگی گفت: اخلاص را حجامی آموختم
روزی به مکه رفتم، حجامی را دیدم که موی خواجه ای را می آراست، گفتم: از برای خدا موی من نیز آرایش می کنی؟! چشمانش پر آب شد و خواجه گفت چون حدیث خدای آمد همه چیز تمام شد.
مرا بنشاند وبرسر م بوسه زد و مویم آراست، سپس کاغذی به من داد که در آن اندکی زر بود، گفت: این را در حاجات خود مصرف کن، من نیز با خود نیت کردم اولین مالی که به دستم رسید بر حجام بخشم، اندکی گذشت برایم همیانی زر رسید، پرسید چیست؟ ماجرای نیت خود را گفتم، گفت: ای مرد از خدای شرم نمی کنی که مرا گفتی از برای مویم کوتا کن! واکنون مرا چیزی می دهی ؟ که را دیدی که از برای خدا کاری کرد وبدان مزد گرفت؟!
قال رسول الله صل الله علیه واله وسلم:
ان لکل حق حقیقه، و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتی لایحب ان یحمد علی شی من عمل الله
هر حقی را حقیقتی است وبنده وبه حقیقت اخلاص نرسد مگر آن گاه که دوست نداشت باشد در برابر کاری که برای خدا می کند تمجید وستایش شود.
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
خلاف طریقت بود که اولیاء
تمنا کنند از خدا جز خدا
حدیث نفس
ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة
چوپانی بر اتفاق روزگار به وزارت رسید، و نزد امیر، منزلتی یافت، بامدادان قبل از شروع کار به اتاقی می رفت ودر آن بر روی خود می بست و ساعتی به خلوت می گذاراند، آن گاه به دنبال امور خود می رفت.
عده ای که به مقام وی حسادت می کردند پیش امیر چنین گزارش دادند که وزیر در آن اتاق گنجی نهان کرده است.
امیر تصمیم گرفت بداند در آن خلوتخانه چیست، روزی به ناگاه از پس وزیر به آن خانه در آمد و او را دید که پوستینی برتن کرده و عصا چوپانان به دست گرفته است و آواز چوپانان می خواند.
امیر، سخت به حیرت افتاد و پرسید: این چه حالی است که داری؟ وزیر گفت این کار هر روز من است تا گذشته خویش را فراموش نکنم؛ زیرا شنیده ام، هر که روزگار ضعف خویش به یاد آورد، در وقت توانگری مغرور نگردد. امیر، انگشتری خود به انگشت وی کرد و گفت: تاکنون وزیر بودی اکنون امیری.
قال امیرالمومنین علیه السلام:
من کان فی نفسه واعظ کان علیه من الله حافظ
هرکه واعظی درونی داشته باشد، او را ازجانب خداوند نگهبانی است.