اخلاص
بزرگی گفت: اخلاص را حجامی آموختم
روزی به مکه رفتم، حجامی را دیدم که موی خواجه ای را می آراست، گفتم: از برای خدا موی من نیز آرایش می کنی؟! چشمانش پر آب شد و خواجه گفت چون حدیث خدای آمد همه چیز تمام شد.
مرا بنشاند وبرسر م بوسه زد و مویم آراست، سپس کاغذی به من داد که در آن اندکی زر بود، گفت: این را در حاجات خود مصرف کن، من نیز با خود نیت کردم اولین مالی که به دستم رسید بر حجام بخشم، اندکی گذشت برایم همیانی زر رسید، پرسید چیست؟ ماجرای نیت خود را گفتم، گفت: ای مرد از خدای شرم نمی کنی که مرا گفتی از برای مویم کوتا کن! واکنون مرا چیزی می دهی ؟ که را دیدی که از برای خدا کاری کرد وبدان مزد گرفت؟!
قال رسول الله صل الله علیه واله وسلم:
ان لکل حق حقیقه، و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتی لایحب ان یحمد علی شی من عمل الله
هر حقی را حقیقتی است وبنده وبه حقیقت اخلاص نرسد مگر آن گاه که دوست نداشت باشد در برابر کاری که برای خدا می کند تمجید وستایش شود.
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
خلاف طریقت بود که اولیاء
تمنا کنند از خدا جز خدا