لینک ثابت
قال الصادق(علیه السلام):
افضل الا عمال انتظار الفرج
برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
قال الصادق(علیه السلام):
افضل الا عمال انتظار الفرج
برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
آسمان و زمين چشم انتظار ولادت او بود. خورشيد هم به انتظار آمدن او نشسته بود. ارواح پاك همه پيامبران و اولياى الهى، گرداگرد خانه امام حسن عسكرى (عليه السلام)منتظرانه در آرزوى دميدن نور جمال او به سر مى بردند. فجر نيمه شعبان بود. صداى آشناى اذان در كوچه پس كوچه هاى غريب شهر سامرا مى پيچيد: «اشهد أن لا اِله الاّ اللّه»، «اشهد أنّ محمداً رسول اللّه».
سيصد و هشت سال پيش كه خورشيد وجود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در آسمان مكّه طلوع كرد، ظلمات شرك همه جا را آكنده بود و صداى هلهله بت پرستان بر گرد الهه هاى تراشيده از چوب و سنگ، فضا را آلوده ساخته بود.
امّا اينك در سال 255 هجرى قمرى، در آستانه طلوع آخرين خورشيد هدايت و رهبرى، بانك توحيدى «لا اِله اِلاّ اللّه» از مرزهاى شبه جزيره عرب تا شام و قسمتهاى وسيعى از قاره آفريقا همه جا طنين انداز شده و شهادت به رسالت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بر مأذنه هاى سرتاسر سرزمين وسيع اسلامى هر صبح و شام تكرار مى شود با اين همه، جاهليّت ـ اگر چه در چهره اى جديد ـ هنوز پا برجاست و با محصور ماندن اهلبيت (عليهم السلام)، ظلمت شرك همچنان باقى است و بت هاى كاخ نشين در لباس خلافت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)همچنان دست اندركار محو توحيدند.
شايد از اين روست كه حضرت مهدى (عليه السلام) در آغاز ولادت، زبان به ذكر شهادتين مى گشايد «أشهد أن لا اِله اِلاّ اللّه وحده لاشريك له و أنّ محمداً رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)»( [1] )
يا به روايتى ديگر در همان آغازين لحظه هاى تولّد زانو مى زند و مى گويد: «الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمد و آله، زعمت الظلمة أنّ حجة اللّه داحضة، لو أذن لنا فى الكلام لزال الشك»( [2] ).
سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است. و سلام و صلوات خدا بر محمد و خاندانش باد. ستمگران گمان بردند، كه حجت خدا نابود شدنى است! اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى شد، شك و ترديد مردم در باره ما از بين مى رفت».
پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه اينك با ديدن چهره زيباى اولين و آخرين فرزند خويش، وعده خدا را عملى مى يافت، سرشار از شادى، سر به سجده گذاشت و گفت:
«الحمد للّه الذى لم يخرجنى من الدنيا حتّى ارانى الخلف من بعدى.»( [3] )
«سپاس خدا را كه مرا زنده نگه داشت تا فرزند و جانشين مرا به من بنماياند.» سپس سر برداشت و به حاضران نگريست و فرمود:
«او در صورت و سيرت، شبيه ترين مردم به رسول اللّه است، خدا او را در دوران غيبتش، محفوظ مى دارد و سپس ظاهر مى گرداند تا زمين را آنچنان كه از جور و ستم پر شده باشد از عدالت و داد آكنده سازد».( [4] )
چشمان حضرت نرجس(عليها السلام) به اشك نشسته بود، آنقدر شاد بود كه آرامش بستر را تاب نمى آورد. برخاست و نشست و به صورت نورانى و چشمهاى درشت فرزندش خيره شد. مهدى (عليه السلام) كه در آغوش حكيمه خاتون قرار داشت، دستهايش را به طرف مادر دراز كرد و لحظه اى بعد در آغوش گرم او جاى گرفت.
امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: «او چنانكه جدّمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: همنام و هم كنيه ايشان خواهد بود، پس نامش «محمد» و كنيه اش «ابوالقاسم» است.»
عطر خاطره انگيز «صلوات» در فضاى خانه كوچك امام حسن عسكرى پيچيده بود و همگى اهل خانه داشتند به رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)مى انديشيدند. اى كاش او هم بود … كه بود
براى شناخت حضرت مهدى (عليه السلام) و ويژگى ها(مهدى (عليه السلام) و قرآن) ى شخصى و كيفيت غيبت و ظهور او هيچ وسيله اى بهتر از آيات شريفه قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم السلام)نيست. با اينكه در اين زمينه و با اتكاى به همين آيات و روايات، بيش از هزار كتاب و رساله نوشته شده است بازهم به طور يقين مى توان گفت كه در تمامى آنها، جز بخش كوچكى از معارف مربوط به اين آخرين ذخيره الهى، تبيين نشده است. زيرا ابعاد وجودى او را ـ همچنان كه در باره اميرالمؤمنين (عليه السلام)فرموده اند ـ كسى جز خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به تمام و كمال نشناسد. و باز كلام خدا و پيامبر و اهلبيت را هركسى به درستى فهم نتواند كرد.
علاوه بر اين، خاصيت دوران غيبت است كه نمى توان مطمئن بود كه همه فرمايشات آنان به ما رسيده باشد.
با اين همه، آنچه در پى مى آيد تنها مرورى بر پاره اى عناوين و ذكر نمونه هايى در هر باب است. بسان بر گرفتن قطره هايى از دريايى بى كرانه، كه گفته اند:
آب دريا را اگر نتوان كشيد***هم به قدر تشنگى بايد چشيد
الف) همپاى قرآن:
اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در سفارش مشهور خويش فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً»( [5] ) و بدين سان بر همپايى و همراهى خاندان خويش سلام اللّه عليهم با قرآن كريم، تأكيد نمود، دلالت بر اين دارد كه در زمان ما، كتاب خدا قرآن كريم جز در كنار مهدى آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) كه يگانه ذخيره و باقيمانده اين دودمان پاك است، كتاب هدايت انسانها نتواند بود و از گمراهى و سرگردانى مردم، جلوگيرى نتواند كرد.
و نيز اينكه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ لايفترقان حتى يردا على الحوض»( [6] ) با توجه به اينكه در اين عصر، وصايت و وراثت حضرت على(عليه السلام) در همه مقامات ولايتى و شئونات هدايتى اش تنها از آن حضرت مهدى (عليه السلام)مى باشد، بر چنين همراهى و همپايى و معيّتى، بين او و قرآن نيز دلالت دارد.
همه ائمه بزرگوار، «شركاء قرآن كريم» شمرده شده اند( [7] ) چنانكه بطور ويژه در يكى از زيارتهاى مخصوصه حضرت مهدى (عليه السلام) با تعبير «السلام عليك يا شريك القرآن» از ايشان ياد شده است.
از آن رو كه تلاوت آيات كتاب خدا بهترين وسيله انس باخداست، و براى مقرّبان درگاه حق هيچ لذّتى بالاتر از خواندن قرآن و تدبّر در آن نيست، حضرت مهدى (عليه السلام) كه در اين دوران والاترين درجات انس و بالاترين مقامات قرب الى اللّه را داراست، شايسته ترين كسى است كه به عنوانِ «يا تالِىَ كتابِ اللّه و ترجمانَه»( [8] ) مى تواند مورد خطاب قرار گيرد.
د) قرائت كننده و تفسيرگر قرآن:
براى قرائت و تفسير قرآن كريم چه كسى شايسته تر از حضرت مهدى(عليه السلام)است كه در اين زمان «چراغ هدايت» و «حامل علوم قرآن» و «نگاهبان گنجينه دانش الهى» و «حافظ سرّ خدا» تنها اوست و «امانات نبوّت» و «وديعت هاى رسالت» در اين عصر تنها به او سپرده شده است؟( [9] ) اوست كه قرآن را چونان كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام)قرائت مى كردند، قرائت مى كند و آنچنان كه خداى محمد و على (عليهما السلام)مى پسندد و مقرر فرموده است، تفسير مى نمايد.
«السلام عليك حين تقرء و تبيّن»( [10] ).
چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنيدن***به رخت نظاره كردن، سخن خدا شنيدن
… صاحب الزّمان و مُظهر الايمان و مُلقِّن احكام القرآن…( [11] )
«سلام خدا بر صاحب الزمان و آشكار كننده ايمان و تلقين و تعليم دهنده احكام قرآن.»
در آخر الزمان كه سنّت هاى قرآنى به فراموشى سپرده شده و بسيارى از معارف اين كتاب الهى از سوى كژ انديشان به تحريف و تبديل كشيده شده و حيات و حيات آفرينى آياتش، در حصار جهل و هوس دنيا پرستان ناديده گرفته شده است، مهدى (عليه السلام)مى آيد تا احياگر اين معجزه جاويد باشد و اسلام و مسلمين را در پرتو انوار فروزان آن جانى تازه بخشد.
«اللهمّ جدّد به ما امتحى من دينك و أحىِ به ما بُدّلَ من كتابك و أظهر به غُيّر من حكمك».( [12] )
«خدايا از دينت آنچه به نابودى گراييده بوسيله او تجديد فرما. و از كتابت آنچه دگرگونى و تبديل پذيرفته بوسيله او احيا كن. و از احكامت آنچه را كه تغيير يافته بوسيله او آشكار گردان.»
در قرآن، آيات بسيارى وجود دارد كه به شهادت روايات مستند و معتبر، در باره حضرت مهدى(عليه السلام) و قيام جهانى او نازل گرديده است.
در كتاب شريف «المحجّة فى ما نزل فى القائم الحجّة(عليه السلام)» كه توسط محدث بزرگوار، مرحوم سيد هاشم بحرانى و با بهره گيرى از دهها جلد كتب تفسير و حديث، تأليف گرديده، مجموعاً (132) آيه از آيات كريمه قرآن ذكر شده كه در ذيل هر كدام يك يا چند روايت در تبيين كيفيت ارتباط آيه با آن حضرت(عليه السلام) ، نقل شده است.
در اينجا به ذكر چند روايت در اين مورد، بسنده مى كنيم:
1 ـ امام صادق (عليه السلام) در باره قول خداى عزّوجلّ: «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون( [13] )» فرمود:
«به خدا سوگند! هنوز تأويل اين آيه نازل نشده است و تا زمان قيام قائم (عليه السلام) نيز نازل نخواهد شد. پس زمانى كه قائم (عليه السلام)به پا خيزد، هيچ كافر و مشركى نمى ماند مگر آنكه خروج او را ناخوشايند مى شمارد.»( [14] )
2 ـ امام باقر (عليه السلام) در باره آيه شريفه «و قل جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل كان زهوقاً»( [15] ) فرمود:
«زمانى كه قائم(عليه السلام) قيام نمايد، دولت باطل از بين خواهد رفت.»( [16] )
3 ـ امام صادق (عليه السلام) در بيان معناى آيه كريمه «و لقد كتبنا فى الزبور من بعدالذكر أن الأرض يرثها عبادى الصّالحون»( [17] )فرمود:
«تمام كتب آسمانى، ذكر خداست، و بندگان شايسته خدا كه وارثان زمين هستند، حضرت قائم(عليه السلام) و ياران او مى باشند.»( [18] )
4 ـ امام باقر (عليه السلام) در باره قول خداى عزّوجلّ: «الذين إن مكّنّاهم فى الأرض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة…»( [19] ) فرمود:
«اين آيه درحق آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است در حق حضرت مهدى(عليه السلام)و ياران او كه خداوند شرق و غرب زمين را تحت سلطه آنان قرار مى دهد و به وسيله آنان دين را پيروز گردانده و بدعتها و باطلها را مى ميراند.»( [20] )
5 ـ امام سجاد(عليه السلام) زمانى كه اين آيه شريفه را قرائت نمود: «وَعَد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنَّهم فى الأرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدِّلنّهم من بعد خوفهم أمناً يعبدوننى و لايشركون بى شيئاً»( [21] ) فرمود:
«به خدا سوگند! آنان شيعيان ما اهلبيت هستند، خداوند ـ آن خلافت در زمين و اقتدار بخشيدن به دين را ـ به وسيله آنان و به دست مردى از ما، كه مهدى اين امت است، تحقق خواهد داد و هم اوست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در باره اش فرمود: اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند همان روز را آنچنان طولانى خواهد كرد كه مردى از خاندان من كه همنام من است فرا برسد و زمين را آنچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد، از عدل و داد آكنده سازد.»( [22] )
6 ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آيه «أمّن يجيب المظطرّ اذا دعاه و يكشف السّوء و يجعلكم خلفاء الأرض»( [23] ) در باره قائم از آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است. به خدا سوگند، او همان مضطرّ درمانده اى است كه چون در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزارد و فرج خويش از خدا بخواهد، خداوند دعايش را اجابت كند و بديها را برطرف سازد و او را در زمين خليفه قرار دهد.»( [24] )
1 ـ خداوند فرمود: «اى پيامبر! بوسيله تو و پيشوايان از نسل تو بر بندگان خويش رحمت مى آورم، و به وسيله قائم از بين شما، زمين خود را با تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و بزرگداشت مقام الوهيّت، آباد مى سازم.
و به وجود او زمين را از دشمنانم پاك مى كنم و آن را ميراث اولياى خويش قرار مى دهم، و به وسيله او كلمه توحيد را تعالى بخشيده، كلمه كافران را به سقوط مى كشانم، و به دست او و با علم خود سرزمين ها و دل بندگانم را حياتى تازه مى بخشم و گنج ها و ذخيره هاى پنهان را به مشيت خود برايش آشكار مى سازم.
و با اراده خود او را بر نهانى ها و مكنونات قلبى ديگران آگاه مى گردانم و با فرشتگان خود او را يارى مى رسانم تا در اجراى فرمان من و تبليغ دين من مددكار او باشند. او به حقيقت ولىّ من است و به راستى هدايتگر بندگان من مى باشد.»( [25] )
2 ـ امام باقر(عليه السلام) در وجه نامگذارى حضرت «مهدى (عليه السلام)» به «قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)» حديثى قدسى روايت فرمود: «زمانى كه جدم حسين كه صلوات خدا بر او باد به شهادت رسيد، فرشتگان با گريه و زارى به درگاه خداوند عزوجلّ ناليدند و گفتند: پروردگارا! آيا از آنان كه برگزيده و فرزند برگزيده تو را، و امام انتخاب شده از بين خلق را كشتند، در مى گذرى؟!
خداوند به آنان وحى فرمود كه: «فرشتگان من آرام گيريد. سوگند به عزّت و جلالم كه از آنان انتقام مى گيرم اگرچه بعد از گذشت زمانى طولانى باشد.» سپس فرزندان از نسل حسين (عليه السلام) را كه پس از او به امامت مى رسند به ملائكه نشان داد و آنان شاد شدند.
در بين اين پيشوايان، يك نفرشان به نماز ايستاده بود «فإذا احدهم قائم يصلّى فقال اللّه عزّوجلّ: بذلك القائم أنتقم منهم.» خداوند عزّوجلّ فرمود: به وسيله آن «قائم» از دشمنان و قاتلان حسين(عليه السلام)انتقام مى گيرم.»( [26] ) ( حضرت مهدى(عليه السلام) درآينه كلام معصومين (عليهم السلام) )
1 ـ رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) :
«لاتقوم الساعة حتى يقوم القائم الحق منّا و ذلك حين يأذن اللّه عزّوجلّ له و من تبعه نجا و من تخلّف عنه هلك. اللّه اللّه عباد اللّه فأتوه و لو على الثلج فانّه خليفة اللّه عزّوجلّ و خليفتى.»( [27] )
«روز قيامت فرا نمى رسد مگر آنكه از بين ما «قائم حقيقى» قيام نمايد. و آن قيام، زمانى خواهد بود كه خداى عزّوجلّ او را اجازه فرمايد. هركس پيرو او باشد نجات مى يابد و هركه از فرمانش تخلّف ورزد، هلاك مى شود. اى بندگان خدا ! خدا را، خدا را; بر شما باد كه به نزدش آييد اگرچه بر روى يخ و برف راه رويد. زيرا او خليفه خداى عزّوجلّ و جانشين من است.»
2 ـ اميرالمؤمنين على (عليه السلام) :
قال للحسين(عليه السلام) : «التاسع من ولدك يا حسين! هو القائم بالحق، المظهر للدين، الباسط للعدل»، قال الحسين (عليه السلام)فقلت: يا اميرالمؤمنين و إنّ ذلك لكائن؟ فقال (عليه السلام): «اى و الذى بعث محمداً بالنبوة و اصطفاه على جميع البريّه و لكن بعد غيبة و حيرة لاتثبت فيها على دينه اِلاّ المخلصون المباشرون لروح اليقين الذين أخذ اللّه ميثاقهم بولايتنا و كتب فى قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه».( [28] )
«به حسين (عليه السلام) فرمود: نهمين فرزند تو اى حسين! قيام كننده به حق و آشكار سازنده دين و گستراننده عدالت است.
امام حسين (عليه السلام) گويد: پرسيدم: يا اميرالمؤمنين! آيا حتماً چنين خواهد شد؟
فرمود: آرى! قسم به كسى كه حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)را به پيامبرى بر انگيخت و او را بر تمام خلايق برگزيد، چنين خواهد شد، امّا بعد از غيبت و حيرتى كه در آن كسى ثابت قدم بر دين نمى ماند مگر مخلصين و دارندگان روح يقين آنان كه خداوند نسبت به ولايت ما از آنان پيمان گرفته و ايمان را بر صفحه دل شان نگاشته و با روحى از جانب خود تأييد فرموده است.»
3 ـ حضرت زهرا (عليها السلام):
«قال لى رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) أبشرى يا فاطمة، المهدىّ منك».( [29] )
«رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمودند: اى فاطمه! ترا بشارت باد به اينكه حضرت «مهدى (عليه السلام) » از نسل توست.»
4 ـ امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرمود:
«ما منّا احدٌ اِلاّ ويقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه اِلاّ القائم الّذى يصلّى روح اللّه عيسى بن مريم خلفه فان اللّه عزّوجلّ يخفى ولادته و يُغيّب شخصه لئلاّ يكون لأحد فى عنقه بيعة».( [30] )
«هيچ يك از ما اهلبيت نيست مگر آنكه بيعتى از طاغوت زمانش را اجباراً بر عهده دارد. مگر حضرت «قائم» كه عيسى بن مريم، روح اللّه پشت سر او نماز مى گذارد.
خداوند ولادت او را مخفى مى دارد و شخص او را از ديدگان، غايب مى گرداند، تا بيعت هيچ كس را بر گردن نداشته باشد.»
5 ـ امام حسين (عليه السلام):
«منّا اثنا عشر مهديّاً اوّلهم اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام)و آخرهم التاسع من ولدى و هو الامام القائم بالحق. يحيى اللّه به الأرض بعد موتها و يظهر به دين الحق على الدين كلّه و لو كره المشركون».( [31] )
«دوازده هدايت شده هدايتگر از بين ما هستند، اولين آنان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) و آخرين آنان، نهمين فرزند من است كه پيشواى قيام كننده به حق خواهد بود، خداوند به وسيله او زمين را پس از موات شدنش زنده مى كند و به دست او دين حق را بر تمامى اديان پيروز مى سازد، اگرچه مشركان را ناخوشايند باشد.»
6 ـ امام زين العابدين (عليه السلام):
«إن للقائم منّا غيبتين، احداهما أطول من الأخرى… فيطول أمرها حتى يرجع عن هذا الامر اكثر من يقول به، فلايثبت عليه اِلاّ من قوى يقينه و صحّت معرفته و لم يجد فى نفسه حرجاً ممّا قضينا و سلّم لنا اهل البيت.»( [32] )
«براى قائم ما دو غيبت هست. يكى از آن دو طولانى تر از ديگرى است… و آن قدر طول خواهد كشيد كه اكثر معتقدين به ولايت، از او دست خواهند كشيد. در آن زمان كسى بر امامت و ولايت او ثابت قدم و استوار نمى ماند مگر آن كه ايمانش قوى، و شناختش درست باشد و در نفس خويش نسبت به حكم و قضاوت ما هيچ گرفتگى و كراهتى احساس نكند و تسليم ما اهلبيت باشد.»
7 ـ امام باقر (عليه السلام) :
راوى گويد از امام (عليه السلام) در باره آيه شريفه «فلا أقسم بالخنّس الجوار الكنّس تكوير: 15 و 16» سئوال كردم. فرمود: «هذا مولود فى آخر الزمان. هو المهدى من هذه العترة. تكون له حيرة و غيبة، يضلّ فيها اقوام و يهتدى فيها أقوام. فياطوبى لك إن أدركته و يا طوبى لمن أدركه.»( [33] )
«مراد اين آيه، مولودى در آخر الزمان است كه همان مهدى از اين خاندان است. او را حيرت و غيبتى هست كه در آن گروههايى گمراه شوند و گروههايى ديگر هدايت پذيرند. خوشا به حال تو اگر او را درك كنى و خوشا به حال هركسى كه او را درك كند.»
8 ـ امام صادق (عليه السلام) :
«إنّ لصاحب هذا الامر غيبة، فليتّق اللّه عبد و ليتمسّك بدينه».( [34] )
«همانا براى صاحب اين امر غيبتى هست، پس بنده خدا در آن دوران بايد تقواى الهى پيشه كند و به دينش چنگ زند.»
9 ـ امام كاظم (عليه السلام) :
«صاحب هذا الامر، هو الطريد الوحيد الغريب الغائب عن أهله الموتور بأبيه».( [35] )
«صاحب اين امر ـ حضرت مهدى (عليه السلام) ـ رانده شده، تنها، غريب، غائب و دور از اهل و خونخواه پدر خويش مى باشد.»
10 ـ امام رضا (عليه السلام) :
«… و بعد الحسن ابنه الحجّة القائم المنتظر فى غيبته، المطاع فى ظهوره، لو لم يبق من الدنيا اِلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيملأها عدلا كما ملئت جوراً».( [36] )
«و بعد از امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرزندش حضرت حجّت قائم، امام خواهد بود آن كس كه در دوران غيبتش مورد انتظار، و در زمان ظهورش مورد اطاعت مؤمنان است. اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد خدا همان روز را چنان طولانى كند كه قيام فرمايد و زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده باشد.»
11 ـ امام جواد (عليه السلام) :
در باره اينكه چرا حضرت مهدى (عليه السلام)«منتظَر» ناميده مى شود فرمود:
«إن له غيبة يكثر ايامها و يطول امدها فينتظر خروجه المخلصون و ينكره المرتابون و يستهزئ به الجاحدون و يكذَّب فيها الوقاتون و يهلك فيها المستعجلون و ينجو فيها المسلّمون».( [37] )
«او را غيبتى هست كه زمانش زياد است و پايانش به طول مى انجامد. پس مخلصين چشم انتظار قيام او مى مانند و شك كنندگان به انكار او بر مى خيزند و منكرين به استهزاى او مى پردازند و تعيين كنندگان وقت ظهور مورد تكذيب قرار مى گيرند و عجله كنندگان در آن هلاك مى شوند و تسليم شدگان نجات مى يابند.»
12 ـ امام على النقى (عليه السلام) :
«اذا غاب صاحبكم عن دار الظالمين، فتوقّعوا الفرج».( [38] )
«زمانى كه صاحب و امام شما از ديار ستمگران غايب گشت، چشم انتظار فرج باشيد.»
13 ـ امام حسن عسكرى (عليه السلام) :
«المنكر لولدى كمن اقرّ بجميع أنبياء اللّه و رسله ثم انكر نبوّة محمد رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) و المنكر لرسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) كمن انكر جميع الانبياء لأن طاعة آخرنا كطاعة اوّلنا و المنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا».( [39] )
«كسى كه فرزندم ـ مهدى (عليه السلام) ـ را انكار كند مانند كسى است كه تمام پيامبران و رسولان الهى را قبول داشته باشد، اما نبوت حضرت محمد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)را انكار كند. و انكار كننده رسول اللّه مانند كسى است كه همه انبياء را انكار نمايد. چون اطاعت آخرين امام ما به منزله اطاعت اولين امام است و منكر آخرين امام ما به منزله منكر اولين امام است.»
( اسامى و اوصاف و القاب حضرت مهدى (عليه السلام) )
مرحوم ثقة الاسلام نورى در بيان اسماء شريفه امام عصر (عليه السلام)، با استناد به آيات و روايات و كتب آسمانى پيشين و تعبيرات راويان و تاريخ نگاران تعداد يكصد و هشتاد و دو اسم و لقب براى حضرت مهدى(عليه السلام)ذكر مى كند و مدّعى است كه در اين مقام، از استنباط هاى شخصى و استحسان هاى غير قطعى خوددارى نموده است كه در غير اين صورت چندين برابر اين اسماء و القاب، قابل استخراج از كتب مختلفه بود. كه از آن جمله است:
محمّد، احمد، عبداللّه، محمود، مهدى، برهان، حجّت، حامد، خلف صالح، داعى، شريد صاحب، غائب، قائم، منتظر و… .( [40] )
كنيه هاى آن حضرت عبارتند از: ابوالقاسم (هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم))، ابوعبداللّه، اباصالح كه مرحوم نورى ابو ابراهيم، ابوالحسن و ابوتراب را نيز از كنيه هاى ايشان شمرده است.
در اينجا به ذكر پاره اى عناوين و صفات كه در ضمن زيارتهاى مختلفه و ادعيه مربوط به حضرت مهدى (عليه السلام) مورد تصريح قرار گرفته است اشاره داريم، با اين اميد كه دقّت و تأمّلى در آنها، ما را با شئونات مختلفه آن بزرگوار آشنا ساخته و مقاماتى را كه غالباً از لسان معصومين(عليهم السلام) در ضمن اين دعاها و زيارتها براى امام دوازدهم(عليه السلام)بر شمرده شده براى مان روشن تر سازد.
قابل ذكر اينكه تمام اين عناوين و اوصاف بطور خاص در مورد حضرت مهدى(عليه السلام)وارد گرديده، اگرچه بسيارى از آنها در مورد ساير امامان بزرگوار اسلام(عليهم السلام)نيز مى تواند مصداق داشته باشد.
ديگر اينكه، آنچه ذكر مى شود نه به ادّعاى اسم يا لقب آن حضرت، بلكه به عنوان بهرهورى از تعابير موجود در نصوص زيارت و دعاست، اعم از اينكه واژه اى مفرد يا جمله اى توصيفى باشد.
بقيّة اللّه: باقيمانده خدا در زمين.
خليفة اللّه: جانشين خدا در ميان خلايق.
وجه اللّه: مظهر جمال وجلال خدا، سمت و سوى الهى كه اولياى حق رو به او دارند.
باب اللّه: دروازه همه معارف الهى، درى كه خدا جويان براى ورود به ساحت قدس الهى، قصدش مى كنند.
داعى اللّه: دعوت كننده الهى، فرا خواننده مردم به سوى خدا، منادى راستين هدايت الى اللّه.
سبيل اللّه: راه خدا، كه هركس سلوكش را جز در راستاى آن قرار دهد سر انجامى جز هلاكت نخواهد داشت.
ولى اللّه: سر سپرده به ولايت خدا و حامل ولايت الهى، دوست خدا.
حجة اللّه: حجّت خدا، برهان پروردگار، آن كس كه براى هدايتِ در دنيا، و حسابِ در آخرت به او احتجاج مى كنند.
نور اللّه: نور خاموشى ناپذير خدا، ظاهر كننده همه معارف و حقايق توحيدى، مايه هدايت رهجويان.
عين اللّه: ديده بيدار خدا در ميان خلق، ديدبان هستى، چشم خدا در مراقبت كردار بندگان.
سلالة النّبوّة: فرزند نبوّت، باقيمانده نسل پيامبران.
خاتم الاوصياء: پايان بخش سلسله امامت، آخرين جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم).
علم الهدى: پرچم هدايت، رايت هميشه افراشته در راه اللّه، نشان مسير حقيقت.
سفينة النّجاة: كشتى نجات، وسيله رهايى از غرقاب ضلالت، سفينه رستگارى.
عين الحيوة: چشمه زندگى، منبع حيات حقيقى.
القائم المنتظر: قيام كننده مورد انتظار، انقلابى بى نظيرى كه همه صالحان چشم انتظار قيام جهانى اويند.
العدل المشتهر: عدالت مشهور، تحقق بخش عدالت موعود.
السيف الشاهر: شمشير كشيده حق، شمشير از نيام بر آمده در اقامه عدل و داد.
القمر الزّاهر: ماه درخشان، ماهتاب دلفروز شبهاى سياه فتنه و جور.
شمس الظلاّم: خورشيد آسمان هستى ظلمت گرفتگان، مهر تابنده در ظلمات زمين.
ربيع الأنام: بهار مردمان، سر فصل شكوفايى انسان، فصل اعتدال خلايق.
نضرة الأيّام: طراوت روزگار، شادابى زمان، سرّ سرسبزى دوباره تاريخ.
الدين المأثور: تجسّم دين، تجسيد آيين بر جاى مانده از آثار پيامبران، خودِ دين، كيان آيين، روح مذهب.
الكتاب المسطور: قرآن مجسّم، كتاب نوشته شده با قلم تكوين، معجزه پيامبر در هيئت بشرى.
صاحب الأمر: دارنده ولايت امر الهى، صاحب فرمان و اختياردار شريعت.
صاحب الزمان: اختيار دارِ زمانه، فرمانده كل هستى به اذن حق.
مطهّر الأرض: تطهير كننده زمين كه مسجد خداست، از بين برنده پليدى و ناپاكى از بسيط خاك.
ناشر العدل: برپا دارنده عدالت، بر افرازنده پرچم عدل و داد در سراسر گيتى.
مهدى الامم: هدايتگر همه امّت ها، راه يافته راهنماى همه طوايف بشريت.
جامع الكَلِم: گردآورنده همه كلمه ها بر اساس كلمه توحيد، وحدت بخش همه صفها.
ناصر حق اللّه: ياريگر حقِ خدا، ياورِ حقيقت.
دليل ارادة اللّه: راهنماى مردم به سوى مقاصد الهى، راه بلد و راهبر انسانها در راستاى اراده خداوند.
الثائر بأمر اللّه: قيام كننده به دستور الهى، بر انگيخته به فرمان پروردگار، شورنده بر غير خدا به امر خدا.
محيى المؤمنين: احياگر مؤمنان، حياتبخش دلهاى اهل ايمان.
مبير الكافرين: نابود كننده كافران، درهم شكننده كاخ كفر، هلاك كننده كفار.
معزّ المؤمنين: عزّت بخش مؤمنان، ارزش دهنده اهل ايمان.
مذلّ الكافرين: خوار كننده كافران، درهم شكننده جبروتِ كفر پيشگان.
منجى المستضعفين: نجات دهنده مستضعفان، رهايى بخش استضعاف كشيدگان.
سيف اللّه الّذى لاينبو: شمشير قهر خدا كه كندى نپذيرد.
ميثاق اللّه الّذى أخذه: پيمان بندگى خدا كه از بندگان گرفته شده.
مدار الدهر: مدار روزگار، محور گردونه وجود، مركز پيدايش زمان.
ناموس العصر: نگهدارنده زمان، كيان هستى دوران.
كلمة اللّه التامه: كلمه تامّه خداوند، حجّت بالغه الهى.
تالى كتاب اللّه: تلاوت كننده كتاب خدا، قارى آيات كريمه قرآن.
وعداللّه الّذى ضمنه: وعده ضمانت شده خدا، پيمان تخلّف ناپذير الهى.
رحمة اللّه الواسعة: رحمت بى پايان خدا، لطف و رحمت بى كرانه پروردگار رحمت گسترده حق.
حافظ اسرار رب العالمين: نگهبان اسرار پروردگار، حافظ رازهاى ربوبى.
معدن العلوم النبويّه: گنجينه دانش هاى پيامبرى ـ خزانه معارف نبوى.
نظام الدين: نظام بخش دين.
يعسوب المتقين: پيشواى متقين.
معزّ الاولياء: عزت بخش ياران.
مذلّ الأعداء: خوار كننده دشمنان.
وارث الانبياء: ميراث بر پيامبران.
نور ابصار الورى: نور ديدگان خلايق.
الوتر الموتور: خونخواه شهيدان.
كاشف البلوى: بر طرف كننده بلاها.
المعد لقطع دابر الظلمه: مهيّا شده براى ريشه كن كردن ظالمان.
المنتظر لاقامة الأمت و العوج: مورد انتظار براى از بين بردن كژيها و نادرستى ها.
المترجى لازالة الجور و العدوان: مورد آرزو براى بر طرف كردن ستم و تجاوز.
المدّخّر لتجديد الفرائض و السنن: ذخيره شده براى تجديد واجبات و سنن الهى.
المؤمّل لاِحياء الكتاب وحدوده: مورد اميد براى زنده ساختن دوباره قرآن و حدود آن.
جامع الكلمة على التقوى: گرد آورنده مردم بر اساس تقوى.
السبب المتصل بين الأرض و السماء: واسطه بين آسمان و زمين، كانال رحمت حق بر خلق.
صاحب يوم الفتح و ناشرراية الهدى: صاحب روز پيروزى و بر افرازنده پرچم هدايت.
مؤلف شمل الصلاح و الرضا: الفت دهنده دلها بر اساس رضايت و درستكارى.
الطالب بدم المقتول بكربلا: خونخواه شهيد كربلا.
المنصور على من اعتدى عليه وافترى: يارى شده عليه دشمنان وافترا زنندگان.
المضطرّ الّذى يجاب اذا دعى: پريشان و درمانده اى كه چون دعا كند دعايش مستجاب شود.
1 ـ شبيه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم):
حضرت مهدى (عليه السلام) سيمايى چون سيماى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، در رفتار و گفتار و سيرت نيز شبيه و همانند اوست.( [41] )
اميرالمؤمنين (عليه السلام) روزى به امام حسين (عليه السلام) نظر افكنده به اصحاب خود فرمودند:
«در آينده خداوند از نسل او مردى را پديد مى آورد كه همنام پيامبر شماست و در ويژگيهاى ظاهرى و سجاياى اخلاقى به او شباهت دارد.»
زيبايى اگر به اعتدال و تناسب اعضاى چهره، يا به گيرايى نگاه و نورانيّت صورت و جذّابيّت آن باشد، همگى در وجود نازنين يادگار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به وديعت نهاده شده است.( [42] )
پيشانى بلند و گشاده اش بر هيبت و وقار چهره زيبايش مى افزايد، و چنان نورى بر چهره و جبين او پيداست كه سياهى موهاى سر و محاسن شريفش را تحت الشعاع قرار مى دهد.( [43] )
قامتى نه دراز و بى اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده دارد، بلكه اندامش معتدل و ميانه است.( [44] )
خالى بر چهره دارد كه برگونه راستش همچون دانه مُشكى ميان سفيدى صورتش مى درخشد و خالى ديگر بين دو كتفش متمايل به جانب چپ بدن دارد.( [45] )
در باره شمايل ظاهرى امام زمان(عليه السلام) پاره اى صفات ديگر از مجموعه روايات وارده در اين باب مى توان بدست آورد:
* آن حضرت رنگى سپيد، كه آميختگى مختصرى با رنگ سرخ دارد.
* از بيدارى شب ها، چهره اش به زردى مى گرايد.
* چشمانش سياه و ابروانش بهم پيوسته است و در وسط بينى او بر آمدگى كمى پيداست.
* ميان دندانهايش گشاده و گوشت صورتش كم است.
* ميان دو كتفش عريض است و شكم و ساق او به اميرالمؤمنين(عليه السلام)شباهت دارد.
* در وصف او وارد شده: «المهدىّ طاووس اهل الجنّة. وجهه كالقمر الدّرى عليه جلابيب النور».
«حضرت مهدى(عليه السلام) طاووس اهل بهشت است، چهره اش مانند ماه درخشنده است و گويا جامه هايى از نور بر تن دارد.»( [46] )
«اللّهم ارنى الطّلعة الرّشيدة والغرّة الحميدة واكحل ناظرى بنظرة منّى اليه».
«بار خدايا ! آن جمال بارشادت و پيشانى نورانى ستايش شده را، به من بنمايان، و چشمم را به نگاهى به او، سرمه كن».
[5] ـ كنزل العمال ج 1 ص 44 ـ مسند احمد بن حنبل ج 5 ـ ص 89 و 182: من در بين شما دو وديعت گرانبها باقى مى گذارم تا زمانى كه به آن دو چنگ زده باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد.
[6] ـ ينابيع المودة صفحه 90: على(عليه السلام) با قرآن است و قرآن باعلى است، هرگز از يكديگر جدا نشوند تا آن زمان كه در حوض كوثر بر من وارد شوند.
[7] ـ «زيارت جامعه» از ملحقات مفاتيح الجنان: السلام عليكم ائمّة المؤمنين… و عباد الرحمن و شركاء القرآن…
[12] ـ صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانى، وارد شده از ناحيه مقدسه امام زمان(عليه السلام) در اعمال روز جمعه.
[13] ـ سوره توبه، آيه 33 اوست خدايى كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرو فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز گرداند اگرچه ناخوشايند كافران باشد.
[17] ـ سوره انبياء آيه 105 براستى بعد از ذكر، در زبور نوشتيم كه بندگان صالح من وارثان زمين خواهند بود.
[21] ـ سوره نور آيه 55 خدا به مؤمنان و شايستگان شما وعده داده كه آنان را در زمين همچون پيشينيان خلافت بخشد و دين مورد رضايت خود را براى آنان تمكين و اقتدار دهد و ترس آنان را به امنيّت تبديل كند تا مرا بپرستند و شرك نورزند.
[23] ـ سوره نمل، آيه 62 جز خدا كيست كه دعاى درمانده واقعى را اجابت كند و بلاء را رفع نمايد و شما را خلفاى زمين قرار دهد؟
[46] ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 481.
غيبت دوازدهمين پيشواى مسلمين حضرت مهدى (عليه السلام)، امرى ناگهانى و غير منتظره نبوده، بلكه عوامل متعدّدى به شناخت قبلى اين پديده توسط مسلمانان، كمك مى كرده است:
1 ـ غيبت هاى دراز مدت و كوتاه مدت پيامبران پيشين سلام اللّه عليهم، و نهانى هاى متعدد شخص پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) كه طى مباحث قبلى اجمالا ذكر گرديد.
آشنايى مردم با تاريخ اديان گذشته و كيفيت حصول چنين غيبتهايى در آن دورانها، پذيرش غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) را، براى آنان آسان مى ساخت.
2 ـ انبوهى از روايات مستند و صحيح، در آگاه سازى مؤمنين نسبت به چگونگى زندگى و امامت نهمين فرزند از نسل امام حسين(عليه السلام) كه به بيانهاى گوناگون از زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير معصومين، حصول غيبتى طولانى براى او را مورد تأكيد قرار مى دادند.
در اين مورد تنها در كتاب «كمال الدين و تمام النعمة» بيش از (150) حديث جمع آورى شده و طى چهارده باب، از باب (24) تا باب (38)، تحت عنوان هاى «ما اخبر به النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) من وقوع الغيبة» و «ما أخبر به أمير المؤمنين (عليه السلام)من وقوع الغيبة» و… «ما اخبر به العسكرى(عليه السلام)من وقوع الغيبة» بطور جداگانه، فرمايشات هريك از معصومين(عليهم السلام)پيرامون غيبت و لزوم آمادگى مردم ذكر گرديده است.
3 ـ كيفيت زندگانى دو امام بزرگوار شيعه، امام هادى (عليه السلام) و امام حسن عسكرى(عليه السلام) را، مى توان مقدّمه اى عينى و عملى براى آماده سازى مردم، جهت غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) به شمار آورد. به عبارت ديگر، زندگى اجبارى آن دو امام مظلوم در محاصره نيروى دشمن و در شرايط دشوار شهر محل تبعيد شان ـ سامرّا ـ ارتباط ايشان را با مردم و حتّى شيعيان و خواص اصحاب خود، آنچنان تقليل داده بود كه بطور طبيعى شكلى از نهان زيستى و غيبت را تداعى مى كرد.
غيبت صغرى را مى توان مقدمه اى ديگر براى غيبت كبراى امام زمان(عليه السلام) به شمار آورد. مردم اگرچه طى احاديث فراوان از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان گذشته(عليهم السلام) با انديشه غيبت طولانى پيشواى شان آشنايى پيدا كرده و كيفيت ابتلاى دو امام پيشين به محاصره دشمن، آنان را عملا بانهانى پيشوا، مأنوس ساخته بود، اينك با غيبت صغرى بايد آمادگى كامل براى نهان زيستى طولانى و غير معلومِ امام و رهبر خويش پيدا مى كردند.
به عقيده گروهى از محدّثين و تاريخ نگاران، دوران غيبت صغرى از زمان ولادت امام زمان (عليه السلام) در سال (255) هجرى قمرى، شروع شده و با استمرار تا سال (329)، مدت هفتاد و چهار سال به طول انجاميد. لكن به استناد شواهد متعددى در روايات و اخبار اين باب، مى توان مطمئن شد كه مراد از غيبت صغرى همان مدت شصت و نه سال ـ بين آغاز امامت آن بزرگوار به دنبال شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام)، در سال (260) هجرى قمرى، تا آغاز غيبت كبرى در سال (329) ـ مى باشد كه قول مشهور است.( [1] )
در طى مدت غيبت صغرى، چهار تن از بزرگان علم و تقوى بنام هاى عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، و محمد بن عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، و حسين بن روح نوبختى (رحمة اللّه عليه)، و على بن محمد سيمرى (رحمة اللّه عليه)، تحت عنوان «نوّاب اربعه» وساطت بين امام (عليه السلام)و مردم را به عهده داشتند.
هركدام از اين بزرگواران با فرمان خاصِّ امام زمان(عليه السلام) به چنين مقامى منصوب مى شدند. مثلا پس از فوت عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، ـ كه قبل از امام زمان(عليه السلام)نيابت از طرف امام على النقى(عليه السلام)و امام حسن عسكرى(عليه السلام) را نيز عهده دار بود ـ نامه اى به خط امام زمان(عليه السلام) خطاب به فرزندش محمد رسيد كه در بخشى از آن آمده بود.
«ما همه از خداييم و بسوى او باز مى گرديم تسليم فرمان او و راضى به قضاى او هستيم. پدرت سعادتمندانه زيست، و پسنديده وفات كرد، رحمت خدا براو باد و خدا او را با اولياء و مواليانش محشور فرمايد كه همواره در اجراى فرمانشان كوشا بود.» و در بخشى ديگر فرموده بود:
«خدا به تو اجر جزيل دهد … از كمال سعادت پدرت اين بودكه خدا فرزندى چون تو را روزى او كرد كه بعد از او جانشينش باشد و به امر خدا در مسئوليتى كه داشت قائم مقام او گردد و موجبات رحمت او را فراهم آرد.»( [2] )
قابل ذكر است كه امام زمان(عليه السلام) در اين دوران سفراء و مأمورينى خاص نيز داشتند كه در پاره اى مسئوليت هاى ويژه همچون جمع خمس و زكات از طرف آن حضرت مأموريت مى يافتند.
صاحب «اعلام الورى» در اين باره گويد: «در غيبت صغرى «سفيرانى» موجود بودند و «نوّاب و ابوابى» مشهور وجود داشتند كه شيعيان در باره آنان هيچ اختلافى نداشتند. بعضى از آنان عبارتند از: ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، محمد بن على بن بلال، ابوعمرو عثمان بن سعيد روغن فروش، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان رحمة اللّه عليهما، عمر اهوازى، احمد بن اسحاق، ابومحمد و جنائى، ابراهيم بن مهزيار، محمد بن ابراهيم و جماعتى ديگر كه بعداً در صورت نياز ذكر خواهند شد.»( [3] )
ابو محمد حسن بن محمد كاتب گويد: در سال 329، در مدينه بودم. چند روز قبل از وفات ابوالحسن على بن محمد سيمرى در خانه اش حاضر شدم، او نامه اى به خط مولا صاحب الزمان (عليه السلام) را به مردم حاضر در جلسه نشان داد كه چنين نوشته بود:
«بنام خداوند بخشنده مهربان; اى على بن محمد سيمرى! خداوند اجر برادرانت را در باره تو زياد گرداند، تو تا شش روز ديگر وفات خواهى كرد. پس امور خود را جمع كن و كسى را براى جانشينى خود تعيين و معرفى نكن. زيرا غيبت نهايى واقع شده و ديگر ظهورى نيست مگر بعد از اذن خداى تعالى و آن ظهور، پس از گذشت مدتى طولانى وسخت شدن دلها و پر شدن زمين از ظلم و جور اتفاق خواهد افتاد. و از بين شيعيان من كسانى خواهند آمد كه ادعاى مشاهده مرا دارند، آگاه باشيد هركس قبل از خروج سفيانى و بر آمدن صيحه آسمانى چنين ادعايى داشته باشد دروغگوىِ افترا زننده است و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.»
ابومحمد گويد: متن توقيع را نوشتيم و بيرون آمديم. روز ششم بسويش برگشتيم در حالى كه داشت جان مى داد و آخرين كلامش اين بود: «همه امور بدست خداست.»( [4] )
در باب غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) رواياتى هست كه با دقت در آنها مى توان كيفيّت غيبت را دريافت و از اين طريق به حلّ بسيارى از سؤالات و اشكالاتى كه به نحوه غيبت بر مى گردد نائل گرديد:
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «در صاحب اين امر سنّتهايى از پيامبران(عليهم السلام)است: سنّتى از موسى بن عمران، سنّتى از عيسى، سنّتى از يوسف، سنّتى از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) :
امّا سنّتى كه از موسى(عليه السلام) دارد، آنست كه خائف و منتظر فرصت نشسته است.
امّا سنّتى كه از عيسى (عليه السلام) دارد آنست كه در باره اش بگويند آنچه را كه در باره عيسى(عليه السلام) مى گفتند.
امّا سنّتى كه از يوسف(عليه السلام) دارد، مستور بودن است. خداوند بين او و مردم حجابى قرار مى دهد، بطورى كه او را مى بينند ولى نمى شناسند.
و امّا سنّتى كه از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، آنست كه هدايت شده به هدايت او و سير كننده به سيرت اوست.»( [5] )
با توجّه به اين روايت و نظاير آن، زندگى حضرت مهدى (عليه السلام) در دوران غيبت، به شكل طبيعى صورت مى گيرد و حتّى مردم عادى نيز به ديدار او توفيق مى يابند، امّا از شناخت او ناتوان اند.
با اين تفسير، غيبت آن بزرگوار، فقط به عنوان «حجاب معرفت» و «مانع شناخت» مطرح مى شود كه آن هم بر ديده و دل مردم كشيده شده است نه بر وجود شريف او. و بدين ترتيب مى توان گفت كه هرگاه آن حجاب و مانع از چشم و سريره مردم برداشته شود (يَرَونه و يعرفونه) او را خواهند ديد و خواهند شناخت.
در فرازهايى از «دعاى ندبه» مى خوانيم:
«بنفسى انت من مغيّب لم يخل منّا بنفسى انت من نازح ما نزح عنّا»( [6] )
به جانم سوگند كه تو آن نهان شده اى كه بيرون از جمع ما نيستى.
به جانم سوگند كه تو آن دور شده اى كه از ما دورى ندارى.
تعبير زيباى «نهان شده اى كه هميشه باماست» و «دور شده اى كه به ما نزديك است»، نويد بخش «حضور مستمر» امام زمان(عليه السلام) در جمع شيعيان و محبّين است.
در اين كلام يا تضادّى نيست از آن رو كه مى تواند «هميشه با ما باشد» ولى چون شناخته نمى شود «نهان شده و مستور» به شمار آيد.
و يا اگر ظاهراً تضادّى باشد، قابل حلّ است از آن جهت كه «دور شده» از عموم مردم به حساب مى آيد، لكن به خاصّان و مواليان خود «نزديك» است.
ج) نهانى از ديدگان نه از دلها:
راوى گويد از امام كاظم (عليه السلام) در باره آيه قرآن «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة»( [7] ) پرسيدم. فرمود:
«نعمت ظاهر و آشكار، امام ظاهر است و نعمت باطن و پنهان، امام غائب.»
پرسيدم: آيا از امامان ما كسى غائب مى شود؟
فرمود: «نعم، يغيب عن ابصار الناس شخصه، و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره».
«آرى! چهره اش از ديدگان مردم پنهان مى شود، لكن يادش از دلهاى مؤمنان غايب نمى شود.»( [8] )
مردم اگرچه از ديدن چهره پرفروغ امام خويش در دوران غيبت محروم مى مانند، لكن مى توانند ياد او را هميشه در دل داشته باشند.
توجه به اختلاف دو تعبير «ابصار الناس» و «قلوب المؤمنين» در كلام حضرت، نشان دهنده امتياز مؤمنين و اختلاف تلقّى آنان از غيبت، نسبت به ساير مردم است.
آنچه براى مردم عادى مهم است; ديدن با «چشم سر» است، اگر نبينند باور نمى كنند، دلشان از امامى كه نمى بينند، متأثّر نمى شود، و چون «دل» متأثر نشد، عملشان رنگ تبعيّت از امام نمى گيرد.
اما براى مؤمنين، آنچه اهميت دارد، ديدن با «چشم دل» است، و چون با چشم دل، امام معصوم خويش را مى بينند، ايمان مى آورند رفتار و گفتارشان رنگ ولايت مى گيرد، اگرچه او را با «چشم سر» نتوانند ببينند.
د) آگاهى مواليان حقيقى به مكان غيبت:
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «للقائم غيبتان احديهما طويلة و الأخرى قصيرة فالأولى يعلم بمكانه فيها خاصة من شيعته، و الأخرى لايعلم بمكانه فيها اِلاّ خاصّة مواليه فى دينه».( [9] )
«براى حضرت قائم (عليه السلام) دو غيبت است: يكى كوتاه و ديگرى طولانى.
در غيبت اول، جز شيعيان مخصوص، كسى از جاى آن حضرت باخبر نيست.
و در غيبت دوم، جز دوستان مخصوص و مواليان حقيقى در دين، كسى به مكان او آگاه نيست.»
با اين تفسير نيز غيبت، حجابى است كه بر ديدگان نامحرمانِ حريم ولايت حقيقى كشيده اند اگر شيعه، شيعه واقعى و دوست صديق و صادق مولايش باشد و اگر ولايت ناب را دارا باشد، به مكان اقامت امام(عليه السلام) در غيبت آگاه مى باشد و با چنين آگاهى، توفيق حضور مى يابد.
هـ ) كناره گزينى و دورى از مساكن ظالمين:
امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «لابدّ لصاحب هذا الامر من غيبة و لابدّ له فى غيبته من عزلة و نعم المنزل طيبةٌ و ما بثلاثين من وحشة».( [10] )
«صاحب اين امر ناگزير از غيبت است و به ناچار در زمان غيبتش گوشه گيرى و كناره گزينى اختيار كند. و چه خوب منزلى است مدينه و در آن سى نفر( [11] ) هيچ هراس و وحشتى نيست.»
مولايمان حضرت مهدى (عليه السلام) ناچار از غيبت است امّا چرا؟ جوابش به نحوى در جمله بعدى روشن مى شود.
اينكه براى چنين غيبتى ناگزير از كناره گيرى و دورى از مردم است هم كيفيت غيبت و هم چرايى غيبت را نشان مى دهد. در حقيقت چون جبّاران دستمگران او را نمى خواهند مجبور است دور از مردم زندگى كند و بالاتر از اين، چون اگر او را بيابند به قتل او كمر مى بندند و مانع از تحقق وعده هاى الهى به دست او مى شوند، ناگزير است در مكانى دور از ظالمين سكنى گزيند، چنانكه خود فرمود:
«بمكاننا النائى عن مساكن الظالمين… ما اگرچه در اقامتگاه خويش كه دور از مساكن ظالمين است به سر مى بريم…».
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اَما واللّه ليغيبنَّ عنكم صاحب هذاالأمر وليخملنَّ هذا حتّى يقال: مات، هلك، فى أى واد سلك؟».( [12] )
«آگاه باشيد، به خدا سوگند كه صاحب اين امر از شما غائب گردد و همانا گمنام مانَد تا آنجا كه گويند: او مُرد، هلاك شد، در كدام درّه گم شد؟»
ز) راه رفتن در بازارها و پا گذاردن بر فرشهاى مردم:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «برادران يوسف(عليه السلام) همگى نوادگان و فرزندان پيامبران بودند، با اين همه اگرچه با يوسف تجارت كردند و خريد و فروش نمودند و مورد خطاب قرارش دادند، امّا در عين برادرى او را نشاختند تا آن زمان كه خودش گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است. پس اين امت نفرين شده چگونه انكار مى كند كه خداى عزّوجلّ با حجّت خويش ـ امام دوازدهم ـ در يك زمانى همان كند كه با يوسف كرد، چنانكه تا مدّتى او را ببينند ولى نشاسند … فما تنكر هذه الامّة أن يفعل اللّه جلّ و عزّ بحجته كما فعل بيوسف، أن يمشى فى اسواقهم و يَطَأ بُسُطَهم حتّى يأذن اللّه فى ذلك له… .
و چگونه اين امت، انكار مى كند كه خداوند عزّوجلّ با حجّت خويش همان كند كه با يوسف كرد كه امام آنان در بازارهاى شان راه برود و بر فرشهاى شان قدم بگذارد، امّا او را نشناسند تا آن زمانى كه خداوند به ظهور او اجازه فرمايد.»( [13] )
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در منبر كوفه خطبه خواند و راجع به حجّت هاى الهى سخن گفت كه يا آشكارند و مورد اطاعت قرار نمى گيرند، يا پنهان هستند و مورد انتظارند، سپس فرمود: «إنْ غابَ عن الناس شخصهم فى حال هدنتهم فلم يَغِبْ عنهم قديم مبثوث علمهم و آدابهم فى قلوب المؤمنين مثبتة، فهم بها عاملون».( [14] )
«اگر در حال آرامش مردم، پيكر و شخص آن حجت ها از ديدگان مردم پنهان گردد، هرگز علم و آگاهى منتشر آنان، از حال مردم منقطع نگردد، بلكه آداب آنان در دلهاى مردم ثابت است و مردم به آنها عمل مى كنند.»
و اين همانست كه حضرت مهدى (عليه السلام)فرمود: «لا يعزب عنا شىءٌ من اخباركم… هيچ خبرى از شما بر ما پوشيده نمى ماند.»( [15] )
پرسش پيرامون علت غيبت، نه تنها پس از وقوع غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)بلكه حتّى قبل از پيدايش ظاهرى آن حضرت، در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان پس از او مطرح مى شده، بگونه اى كه در فرمايشات آن بزرگواران نيز، به پاسخگويى آن پرداخته شده است.
آنچه قبل از بررسى گذراى اين مبحث، لازم به تذكّر است، اشاره به ناتوانى بشر در شناخت اسرار پيچيده هستى، در همه زمينه هاست.
با پيشرفت علم و دانش، انسانها روز به روز آفاق گسترده ترى را فرا روى خويش مى يابند كه حجم معلومات و دانسته هاى خود را در برابر مجهولات و امور ناشناخته آن بسيار ناچيز مى شمارند. از انيشتين نقل شده است كه انگشت خود را به آب دريا زد و گفت: «نسبت بين آبى كه انگشت مرا مرطوب ساخته به آب دريا، مثل نسبت معلومات، ما در برابر مجهولات هستى است.»
منظور از اين بيان، اعتراف به ناشناخته ماندن بسيارى از ابعاد غيبت و حكمت هاى آن است، به عبارت ديگر بايد پذيرفت كه اگر در پاره اى روايات به برخى عدل و حكمت هاى غيبت دست يافتيم، هرگز به اين معنا نيست كه غيبت داراى علت هاى اساسى تر و حكمت هاى بالغه ديگر نمى باشد، با اين همه نگاهى مختصر به برخى روايات اين باب، خالى از فايده نيست:
1 ـ امتحانِ درجه تسليم در برابر اراده خدا:
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «إنّ وجه الحكمة فى ذلك لاينكشف اِلاّ بعد ظهوره، كما لا ينكشف وجه الحكمة لما اتاه الخضر من خرق السفينة، و قتل الغلام و اقامة الجدار لموسى(عليه السلام) اِلاّ وقت افتراقهما.»( [16] )
«وجه حكمتى كه در غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) هست جز بعد از ظهورش، معلوم نمى گردد. چنانكه وجه حكمتى كه در افعال حضرت خضر بود نسبت به سوراخ كردن كشتى و كشتن پسرك و برپا داشتن ديوار نيمه خراب، براى حضرت موسى(عليه السلام) جز در وقت جدا شدن آن دو ظاهر نگشت.»
ذكر جريان ملاقات حضرت خضر(عليه السلام) و حضرت موسى(عليه السلام) در كلام امام صادق(عليه السلام)، اشاره به اين نكته دارد كه مأموريت حضرت موسى(عليه السلام)از جانب خدا، براى درك حضور و همراهىِ حضرت خضر(عليه السلام)، به منظور آزمايش ميزان تحمّل او در برابر امور ناشناخته و درجه تسليم او در مقابل حكمت هاى پوشيده هستى، صورت گرفت.
غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) نيز مى تواند صدها حكمت پنهان داشته باشد كه جز در موقع ظهور آن حضرت روشن نمى شوند. آنچه مطلوب است تسليم در برابر اراده الهى است كه اين غيبت را تقدير فرموده است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «براى حضرت قائم قبل از ظهورش، غيبتى هست» زراره گويد پرسيدم: چرا؟
فرمود: «يخاف على نفسه الذّبحة. از كشته شدن خويش مى ترسد.»( [17] )
از آن رو كه حضرت مهدى (عليه السلام) آخرين امام معصوم است وهمچون امامان گذشته نيست كه اگر كشته شد، امامى ديگر جانشين او شود. او بايد بماند تا آن زمان كه شرايط لازم براى حكومت جهانى اسلام و قرآن پيش آيد. قيام نمايد و دنيا را از عدل و داد پر كند، مردمى كه طى بيش از دو قرن ثابت كردند كه هر امامِ هدايت را، يا به شمشير يا به زهر، از بين مى برند، بى گمان اگر حضرت مهدى(عليه السلام)غيبت نمى كرد، او را نيز به سرنوشت پدران بزرگوارش دچار مى كردند. خصوصاً ملوك بنى عباس كه از مدتها قبل، توطئه ها كردند و در مقام كشتن او بر آمدند و با توجه به همين دسيسه ها بود كه خداوند عزوجلّ حتّى ولادت حجّت خويش را بصورت پنهان قرار داد.
ذكر اين حكمت نشان مى دهد كه تا زمان حتمى شدن قيام، هر زمان ديگرى، خطر كشته شدن امام(عليه السلام) را به همراه دارد و كشته شدن امام(عليه السلام)، كشته شدن پيام اوست، كشته شدن اسلام است كه خدا هرگز به آن رضايت نخواهد داد.
الف) خداى تبارك و تعالى به دنبال امتحانى طولانى در كيفيت برخورد مسلمانان با اولياى الهى وجود شريف حضرت مهدى(عليه السلام) را، در پس پرده غيبت قرار داد. از آن رو كه مى دانست اگر در چنين شرايطى او را ظاهر گرداند، از اكثر مردم، تعدّيات و تجاوزات مختلفى در حق او صورت خواهد گرفت كه به موجب آن، مستحق عقوبات الهى خواهند شد. پس ولىّ خود را از ديدگان مردم پنهان داشت تا بدين وسيله وجود و حضور او كه چشمه رحمت است، مايه نقمت نگردد.( [18] )
ب) ابراهيم كرخى گويد به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: خدا امرتان را اصلاح كند، آيا على(عليه السلام) در دين خداى عزّوجلّ قوى نبود؟ فرمود: «چرا».
گفتم: پس چگونه مخالفين بر او غلبه يافتند و چرا آنان را دفع نكرد و چه چيزى او را باز داشت؟
فرمود: «آيه اى در كتاب خدا مانع او شد.» پرسيدم: چه آيه اى؟
فرمود: «قول خداوند عزّوجلّ: «لوتزيّلوالعذّبنا الذين كفروا منهم عذاباً اليماً».( [19] )
«اگر مؤمنان و كافران از هم جدا مى شدند، كافران را به عذابى دردناك دچار مى كرديم».
به موجب اين آيه، خداوند در اصلاب مردم كافر و منافق وديعت هايى دارد كه همان فرزندان صالح هستند و از نسل آنان پديد مى آيند، از اين رو على(عليه السلام) آن پدران را نمى كشت تا آنكه وديعت هاى الهى خارج شوند. بعد از خروج آن ودايع بود كه بر هركس از آنان غلبه مى يافت او را مى كشت. و چنين است قائم ما اهل البيت كه ظهور نمى كند تا آنكه همه نسلهاى پاك و مؤمن كه وديعت هاى خدايند، ظاهر شوند. آن زمان است كه ظهور مى كند و بر هركس غلبه يابد مى كشد.»( [20] )
ج) امام صادق (عليه السلام) فرمود: «يا عمار الصدقة و اللّه فى السر افضل من الصدقة فى العلانية و كذلك عبادتكم فى السر مع امامكم المستتر فى دولة الباطل افضل، لخوفكم من عدوكم فى دولة الباطل».( [21] )
«اى عمار! همچنانكه صدقه پنهانى بهتر از صدقه آشكار است، عبادت پنهانى شما در دولت باطل در حالى كه امام تان پنهان و مستور باشد، افضل و داراى ثواب بيشتر است، به خاطر ترسى كه شما در دولت باطل از دشمنان تان داريد.
4 ـ آماده شدن شرايط براى محو سلطه مستكبران:
حضرت مهدى (عليه السلام) فرموده است: «انّه لم يكن لاحد من آبائى(عليهم السلام)اِلاّ وقد اوقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه و إنى أخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطواغيت فى عنقى».( [22] )
«هيچكدام از پدران من (عليهم السلام) نبودند مگر آنكه بيعت طاغوت دورانش اجباراً بر عهده اش نهاده شد، اما من در زمان ظهورم، در حالى قيام مى كنم كه بيعت و پيمان هيچ يك از طواغيت برگردنم نيست.
حضرت مهدى (عليه السلام) اگر بخواهد بر طبق اراده خدا حكومتى توحيدى در همه عالم تشكيل دهد بگونه اى كه همه قدرتهاى حاكم را در هم شكسته و سلطه و سيطره اش را بر سراسر هستى گسترش دهد، لازم است كه شرايطى در دنيا ايجاد شود كه از همان زمان ظهور تا استقرار كامل نظام عدالت، هيچ طاغوت و مستكبرى را ياراى مقاومت و غلبه در برابر او نباشد.
5 ـ آزمايش مردم در ميزانِ ايمان به امامت:
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ذلك الّذى يغيب عن شعيته و اوليائه غيبةً لايثبت فيها على القول بامامته إلاّ من امتحن اللّه قلبه للايمان».( [23] )
«او ـ مهدى (عليه السلام) ـ كسى است كه از شيعيان و دوستان خود غائب مى گردد غيبتى كه در آن، كسى بر اعتقاد به امامت و ولايت او استوار نمى ماند مگر آن كس كه خداوند قلبش را به ايمان امتحان كرده باشد.»
6 ـ آزمايش مؤمنان به سختى ها و شدايد روزگار:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إنّ لصاحب هذاالامر غيبةً، المتمسّك فيها بدينه كالخارط للقتاد».( [24] )
«صاحب اين امر ـ حضرت مهدى (عليه السلام) ـ غيبتى دارد كه در آن، هركس بخواهد دينش را حفظ كند مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن دست بر شاخه اى خار، آن را از خار برى سازد.»
امام كاظم (عليه السلام) فرمود: «إنما هى محنةٌ من اللّه عزّوجلّ امتحن اللّه بها خلقه».( [25] )
«به يقين، غيبت مهدى (عليه السلام)، امتحانى از جانب خداست كه بندگانش را به آن مى آزمايد. و امام صادق (عليه السلام) فرمود: نه به خدا قيام نخواهد كرد مگر غربال شويد، مگر در امتحانات، تصفيه شويد مگر نيك و بدتان از هم جدا شوند.»( [26] )
حضرت مهدى (عليه السلام) در بيان كيفيت بهره بردن از وجود ايشان در دوران غيبت مى فرمايند: «و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيّبها عن الابصار السحاب».( [27] )
«امّا چگونگى بهرهورى از من در دوران غيبتم چونان بهره بردن از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان، مستور مى دارند.»
طبق اين كلام شريف، وجه غيبت خورشيد را بايد در وجود ابرها جستجو كرد. خورشيد به خودى خود عين ظهور است و يكسره نور افشانى و درخشش دارد. اين ابرها هستند كه چهره جان فروز آن را از ديدگان مخفى مى كنند. و بدين گونه است نهانى آخرين خورشيد ولايت و امامت حضرت مهدى (عليه السلام) كه در ذات خويش جز مهربانى و لطف و عنايت نسبت به عباد اللّه ندارد. امّا مردم با گناهان خود و با عدم آمادگى براى قبول حكومت الهى او، سبب پنهان ماندن او در پس پرده هاى سياه ابر غيبت مى باشند. چنين است كه شيخ طوسى (رحمة اللّه عليه) مى فرمايد:
«امّا سبب غيبت امام دوازدهم(عليه السلام) ممكن نيست كه از جانب خداى سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد، بلكه از طرف مردم و مكلفين است و جهت آن غلبه خوف ـ از نابودى حق ـ و مطيع نبودن مردم نسبت به اوست و هر موقع كه اين سبب زائل شود و مردم در اطاعت او بكوشند، و تسليم او باشند، ظهور واجب مى شود.»( [28] )
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «وجه الحكمة فى غيبته، وجه الحكمة فى غيبات من تقدّمه من حجج اللّه تعالى ذكره».( [29] )
وجه حكمت در غيبت او، همان وجه حكمت در غيبت هايى است كه توسط حجّت هاى الهى پيش از او صورت گرفته، به عبارت ديگر مى توان وجه غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) را استمرار همان سنّت حكيمانه اى دانست كه در ادوار گذشته تاريخ به غيبت بسيارى از انبياء و اولياء انجاميده است.
چنانكه باز هم امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّ سنن الانبياء(عليهم السلام)بما وقع بهم من الغيبات حادثة فى القائم منّا اهل البيت حذوالنّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة».( [30] )
«سنت هاى پيامبران نسبت به غيبت هايى كه براى شان پيش آمد، همگى به طور تمام و كمال در مورد قائم ما اهل بيت، اتفاق مى افتد.»
عبداللّه بن فضل هاشمى گويد: شنيدم امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:
«صاحب اين امر را غيبتى هست كه بناچار صورت پذيرد و باطل گرايان همگى در آن شك كنند». پرسيدم: فدايت شوم! چرا؟
فرمود: «بخاطر چيزى كه بيان آن را به ما اجازه نداده اند.»
قلت: فَماوَجْه الحكمة فى غيبته؟ قال: «وجه الحكمة فى غيبته، وجه الحكمة فى غيبات مَن تقدّمه مِن حجج اللّه تعالى ذكره».( [31] )
محمد بن مسلم گويد: بر امام باقر(عليه السلام) وارد شدم در حالى كه قصد داشتم درباره قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كنم.
امام(عليه السلام) بدون اينكه چيزى بگويم فرمود: «اى محمد بن مسلم! در قائم آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شباهتى به پنج نفر از پيامبران وجود دارد: يونس بن متى، و يوسف بن يعقوب، موسى، عيسى و محمد (صلى اللّه عليهم).
امّا شباهت او به يونس(عليه السلام) ; به خاطر آنست كه از غيبت باز مى گردد و پس از عمرى طولانى، جوان به نظر مى رسد.
امّا شباهت او به يوسف(عليه السلام) ; غيبت او از خاص و عام است و پنهان بودن او از برادرانش و مشكل شدن امر او بر پدرش يعقوب(عليه السلام) ، با اينكه مسافت بين او و پدرش و اهلبيت و شيعيانش نزديك بود.
امّا شباهت او به موسى(عليه السلام) ; استمرار خوف و طولانى شدن غيبت و مخفى بودن ولادت اوست و اينكه پيروان او بعد از غيبت او با ديدن سختى ها و خوارى هاى فراوان خسته شدند، تا آن زمان كه خداوند عزّوجلّ اجازه ظهور به او داده و ياريش نموده و بر دشمنانش پيروز گرداند.
امّا شباهت او به عيسى(عليه السلام) ; اختلاف كسانى است كه در باره او به مخالفت يكديگر پرداختند، برخى گفتند به دنيا نيامده، گروهى گفتند مُرده است، گروهى ديگر گفتند، كشته شده و به دار آويخته شده است.
و امّا شباهت او به جدّش حضرت محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) ; قيام به شمشير و كشتن دشمنان خدا و پيامبر، و ستمگران و مستكبران است و اينكه او به وسيله سلاح و القاء وحشت بر دشمن غلبه مى يابد و هيچ پرچمى از پرچمهاى او بدون پيروزى بر نمى گردد.»( [32] )
شيخ صدوق (رحمه اللّه) در مقدمه كتاب شريف «كمال الدين» آورده است: سبب تأليف اين كتاب چنان شد كه در يكى از سالها، زمانى كه از زيارت على بن موسى الرضا(عليه السلام) بر مى گشتم، در نيشابور اقامت گزيدم. و آنجا اكثر كسانى كه بر من وارد مى شدند، شيعيانى بودند كه امر غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) آنان را به حيرت و شبهات دچار ساخته بود.
در بين آنان، يكى از مشايخ اهل فضل كه مدّتها در آرزوى ديدارش به سر مى بردم و به خاطر ديندارى و استقامت عقيده اش مشتاق زيارتش بودم، به نام «نجم الدين ابو سعيد محمد بن الحسن بن الصلت قمى» به ديدارم آمد و روزى سخن از فلاسفه و اهل منطق در بخارا به ميان آورد، كه با شبهات خويش حيرت و شك او را، در امر غيبت طولانى حضرت قائم(عليه السلام)، برانگيخته بودند.
زمانى كه جوابش را دادم و دلش آرام يافت، پيشنهاد كرد كه كتابى در اين باب بنويسم و من هم قول مساعد دادم.
پس از اين قضيه، شبى در خواب ديدم كه در مكّه هستم و به طواف «بيت اللّه» مشغولم و در هفتمين شوط، كنار حجرالاسود آمده، آن را استلام كردم و مى بوسيدم و مى گفتم: «امانتى ادّيتها و ميثاقى تعاهدته لتشهدلى بالموافاة».
«امانت خويش را ادا كردم و پيمانم را به عهده گرفتم، تا تو روز قيامت به وفاى آن برايم شهادت دهى».
در همين هنگام مولاى مان صاحب الزمان (صلوات اللّه عليه) را ديدم كه كنار درب خانه كعبه ايستاده است، نزديكش رفتم و او با نگاه به چهره من، با فراست هر چه را كه از دل مشغولى و انديشه هاى متفرقه داشتم دريافت. سلام كردم، جواب فرمود، سپس پرسيد: چرا كتابى درباره غيبت نمى نويسى تا هُمومِ تو را كفايت كند؟ گفتم: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، درباره غيبت تصنيفات و تأليفاتى دارم.
فرمود: نه به آن ترتيب; بلكه از تو مى خواهم كه اينك كتابى درباره غيبت بنويسى و غيبت هاى پيامبران را در آن ذكر نمايى.
او با گفتن اين سخن، به راه افتاد و رفت و من دهشتزده از خواب بيدار شدم. آن شب را تا صبح به دعا و گريه وزارى و شكوه از فراقش گذراندم و صبحگاهان به عنوان امتثال فرمانش، تأليف اين كتاب را آغاز كردم.( [33] )
آنچه در سفارش و فرمان ولى عصر (سلام اللّه عليه) نسبت به ذكر غيبت هاى پيامبران در كتاب شيخ صدوق قابل دقّت و بررسى است، به يقين اهميّت شناخت اين غيبت ها، در راستاى آشنايى با حكمت هاى مستور در اين سنّت دير پاى الهى است كه در احاديث معصومين(عليهم السلام)هم - چنانكه ذكر شد ـ مورد تأكيد مكرّر قرار گرفته است.
شيخ صدوق اوّلين باب هاى كتاب گرانقدر خود «كمال الدين و تمام النعمة» را، به بررسى نهانزيستىِ پيامبران (صلوات اللّه عليهم) مى پردازد:
* اولين باب، درباره غيبت حضرت ادريس (سلام اللّه عليه) است، كه در ضمن حديثى طولانى آمده است:
«ادريس در غارى از كوهى بلند، دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزه دارى و عبادت پرداخت. مردم پس از خروج و اختفاى او، مدّت بيست سال به قحطسالى و بيچارگى مبتلا بودند، تا اينكه طى ماجرايى، حضرت ادريس در طلب آب و غذا از نهانگاه خويش بيرون مى آيد و مردم او را مى شناسند و طاغوت زمانش به خوارى كشيده مى شود و او به ميان مردم باز مى گردد.»( [34] )
* دوّمين باب، با ذكر چهار حديث، درباره حضرت نوح(عليه السلام) است، كه در سوّمين حديث آمده است:
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «زمانى كه مرگ نوح (عليه السلام) نزديك شد، پيروان خويش را فرا خواند و به آنان گفت: بدانيد كه پس از من، غيبتى خواهد بود كه در طى آن طاغوتها به قدرت خواهند رسيد، و همانا خداى تعالى به قيام كننده اى از فرزندان من كه نامش «هود» است، درامر شما گشايشى پديد خواهد آورد.»( [35] )
* سوّمين باب، درباره غيبت حضرت صالح(عليه السلام) است كه در آن تنها يك حديث از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه طى آن فرمود:
«همانا صالح(عليه السلام)مدتى از ميان قوم خويش غائب بود، آن روز كه تازه غيبت كرده بود عاقل مردى ميانسان، تنومند و زيبا اندام و با محاسنى فراوان و گونه هايى مناسب وقامتى متناسب بود. امّا وقتى بسوى قومش بازگشت ـ در اثر كثرت ضعف و تغيير صورت ـ او را نشناختند و مردم درباره او سه دسته شدند.
همانا مثل قائم اهلبيت(عليهم السلام) همانند صالح(عليه السلام) است.»( [36] )
* چهارمين باب، درباره غيبت حضرت ابراهيم(عليه السلام) است و در ابتداى آن آمده است:
«امّا غيبت حضرت ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام) شباهت به غيبت قائم ما (صلوات اللّه عليه) دارد، بلكه عجيب تر از آن است زيرا خداوند عزوجلّ حتى در شكم مادر، اثر ابراهيم(عليه السلام) را مخفى گرداند و ولادتش را نيز پنهان داشت، تا زمان تقدير شده ظهور آن، فرا رسد.»
در اين باب طى دو حديث نسبتاً طولانى از دو نوع غيبت حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه طى سه مرحله انجام يافت سخن به ميان آمده است: يكى در هنگام ولادت و قبل از آن، ديگرى در زمانى كه طاغوت مصر او را تبعيد كرد، و سوّمين مرحله آن زمانى كه براى عبرت گرفتن به تنهايى روانه سرزمينهاى دور و نزديك شد.»( [37] )
* پنجمين باب، درباره غيبت حضرت يوسف(عليه السلام) است كه با نقل سه حديث، كيفيت غيبت حضرت يوسف(عليه السلام) و جنبه امتحان داشتن اين غيبت، براى حضرت يعقوب(عليه السلام) مطرح شده و نتيجه گرفته شده كه حال شيعيان آگاه در زمان ما نسبت به امام غائب خويش (سلام اللّه عليه)، همانند حال حضرت يعقوب(عليه السلام) است كه مى گفت: «اى فرزندان من! برويد يوسف و برادرش را جستجو كنيد».( [38] )
و حال ناآگاهان و معاندين در امر غيبت او همچون حال برادران يوسف است كه مى گفتند: «بخدا سوگند! تو در همان گمراهى سابق خود هستى».( [39] )
* ششمين باب، درباره غيبت حضرت موسى(عليه السلام) است، در اولين حديث از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است كه فرمود:
«پس از حضرت يوسف(عليه السلام) شدّت و غيبتى براى بنى اسرائيل واقع شد كه چهار صد سال طول كشيد، در حالى كه آنان همگى منتظر قيام قائم يعنى حضرت موسى(عليه السلام) بودند.»( [40] )
در اين باب پنج حديث ذكر شده كه طى آنها غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) به غيبت حضرت موسى(عليه السلام) تشبيه شده است.
* هفتمين باب، درباره غيبت اوصياى حضرت موسى(عليه السلام) تا روزگار حضرت مسيح(عليه السلام) است.
و در بابهاى بعدى نيز به اخبارى در زمينه نهانى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و اولياء پرداخته شده است.
(كيفيت بهرهورى از امام غائب (عليه السلام))
جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد: آيا شيعيان در غيبت حضرت قائم (عليه السلام) از وجود او بهره مند مى شوند؟
فرمود: «آرى! سوگند به خدايى كه مرا به پيامبرى بر انگيخت، آنها از او بهره مند مى شوند و از نور ولايت او در دوران غيبتش كسب نور مى كنند، همچنانكه مردم از خورشيد در پس پرده ابر بهره مى برند.»( [41] )
سؤال در باره چگونگى استفاده بردن از امام غائب (عليه السلام)، هم در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و هم در زمان امامان بزرگوار (عليهم السلام) و هم در زمان غيبت صغرى، توسط شيعيان تكرار شده و مضمون حديث فوق، در اكثر آنها به عنوان پاسخ ذكر شده است. چنانكه خود امام زمان(عليه السلام)فرمود:
«و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيّبها عن الابصار السحابُ».( [42] )
«امّا چگونگى بهره بردن از من در دوران غيبتم مانند بهره بردن از خورشيد است در زمانى كه ابرها آن را از ديدگان مردم مى پوشانند.»
علامه مجلسى در وجه تشبيه امام غايب(عليه السلام) به خورشيد در پس ابر، مواردى را ذكر مى كند:
1 ـ نور وجود و علم و هدايت، به واسطه آن حضرت(عليه السلام) به خلايق مى رسد. چنانكه در اخبار متعدد روايت شده كه او و ساير اهلبيت(عليهم السلام)علّت ايجاد خلق هستند و به بركت آنان است كه علوم و معارف بر مردم آشكار شده و بلاها رفع مى شود.
2 ـ چنانكه مردم از خورشيد در پس ابر استفاده مى برند و با اين همه به خاطر بهره بردن بيشتر هر لحظه انتظار برطرف ابرها را دارند، شيعيان مخلص در هر زمان منتظر ظهور و قيام او هستند.
3 ـ منكر وجود حضرت مهدى(عليه السلام)، با اين همه آثارى كه در غيبت از او ظاهر مى شود، مثل انكار كننده وجود خورشيد در پس پرده ابر است.
4 ـ چنانكه نهان شدن خورشيد در پس ابرها گاهى بهتر از آشكار شدن آن است، مى توان گفت: در دوران غيبت براى شيعه، پنهان ماندن آن حضرت، مفيدتر و بهتر است.
5 ـ همانطور كه نظر كننده به خورشيد، چه بسا با نبودن ابر دچار كورى شود، چه بسا خورشيدِ وجودِ مقدّس حضرت مهدى(عليه السلام) هم، اگر ظاهر باشد براى بصيرت شيعيان ضرر داشته باشد و سبب كورى آنان از ديدن حقيقت شود، امّا همين بصيرتها بتواند تحمل ايمان به او در دوره غيبت را داشته باشد، چنانكه انسان به خورشيد در پشت ابرها مى نگرد و زيان نمى بيند.
6 ـ خورشيد گاهى از پرده ابر خارج مى شود و بسيارى از مردم آن را مى بينند، به همين ترتيب ممكن است كه آن حضرت هم در روزگار غيبت براى بعضى مردم بروز كند.
7 ـ اهلبيت(عليهم السلام) در شمول منافع، چونان خورشيدند، پس همانطور كه انسانِ كور، خورشيد را چه ظاهر و چه در پس ابر، نمى بيند، كور باطنان هم خورشيد وجود امام غايب را نمى بينند، «من كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى و اضلّ سبيلا»( [43] ) «هركس در اين دنيا كور باشد در آخرت نيز كور خواهد بود بلكه زيانكارتر و گمراه تر!»
8 ـ چنانكه نور خورشيد در هر خانه اى به مقدار وجود روزنه ها و پنجره ها مى تابد و به مقدارى كه موانع را از جلو نور برداشته باشند، خانه را روشن مى كند. به همين ترتيب مردم به اندازه اى كه موانع معرفت همچون شهوات نفسانى و تعلقات جسمانى را از فكر و انديشه خود برداشته و به ميزانى كه پرده هاى تاريك مادى را از روى دل خود كنار زده باشند، مى توانند از نور هدايت حضرت مهدى(عليه السلام) و اهلبيت استفاده ببرند، تا امر به آنجا برسد كه مانند شخصى شود كه زير آسمانِ بدون ابر قرار گرفته كه بدون هيچ حجابى، پرتو خورشيد او را از هر طرف احاطه كرده باشد.
علامه مجلسى بدنبال اين نكات مى فرمايد: «از اين بهشت روحانى، هشت در را به رويت گشودم در حالى كه خداوند هشت باب ديگر را نيز به فضل خويش بر من گشوده است، لكن عبارت را از ذكر آنها ناتوان مى بينم. چه بسا كه خداوند در باب معرفت اهلبيت(عليهم السلام)هزار در برما بگشايد كه هر درى، هزار در ديگر گشوده شود.»( [44] )
[11] ـ بنابر بعضى از اقوال، حضرت مهدى(عليه السلام) در دوران غيبت كبرى، همراه با سى تن از ياران نزديك خويش در مكانى نامعلوم، اقامت دارد.
[44] ـ بحارالانوار جلد 52 تاريخ امام دوازدهم صفحه 93 و 94.
شدّت فتنه ها و كثرت ابتلائات و فزونى مشاكل و انحرافات در دوره غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)، اقتضا مى كند كه ايمان آوردگان و پيروان ولايت همواره بر حذر بوده، و نسبت به عقيده و عمل خويش مراقبت بيشترى داشته باشند. در اين باب، نكاتى چند از كلام معصومين سلام اللّه عليهم، دقت و تعمّق بيشترى مى طلبد:
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
«يأتى على النّاس زمان يغيب عنهم امامهم»، زمانى بر مردم فرا رسد كه پيشواى شان غايب گردد.
زراره پرسيد: در آن زمان مردم چه كنند؟ فرمود:
«يتمسّكون بالأمر الذى هم عليه حتّى يتبيّن لهم»، به همان امر ولايتى كه دارند چنگ زنند، تا بر ايشان تبيين شود.( [1] )
و در كلامى ديگر فرمود: «طوبى لشيعتنا المتمسكين بحبلنا فى غيبة قائمنا».( [2] )
خوشا به حال شيعيان ما ! آنان كه در زمان غيبت قائم ما به ريسمان ولايت ما تمسك مى جويند.
راستى در آن زمان كه امام و پيشواى مردم، در دسترس آنان نباشد و دامهاى شيطان براى جدا كردن آنان از ولايت اهلبيت (عليهم السلام) كه همان صراط مستقيم خداست، در همه جا پراكنده شده باشد، چه وسيله اى مطمئن تر از «حبل ولايت» مى توان يافت كه بتواند از «افتادن به چاه ضلالت» و «گرفتار شدن به دام انحراف» جلوگيرى كند؟!
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إن لصاحب هذا الامر غيبةً فليتّق اللّه عبدٌ و ليتمسّك بدينه».( [3] )
«به يقين صاحب اين امر را غيبتى هست، پس هر بنده اى بايد به تقواى الهى روى آورد و به دينش چنگ زند.»
همين تقواست كه روشن بينى و رزق بى حساب و گشايش الهى را نصيب انسان مى سازد، و همين تقواست كه در لحظه هاى خوف و خطر دل را آرامش مى دهد، و همين تقواست كه در دوران فتنه خيز غيبت، مايه رستگارى انسانهاست.
زراره گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم اگر زمان غيبت فرزندت مهدى (عليه السلام) را درك كردم چه كنم؟
فرمود: اين دعا را بخوان; «اللّهم عرّفنى نفسك، فانّك إن لم تعرّفنى نفسك لم اعرف رسولك، اللّهم عرّفنى رسولك فانّك إن لم تعرّفنى رسولك لم اعرف حجّتك اللّهم عرّفنى حجّتك فانّك إن لم تعرّفنى حجّتك ضللت عن دينى».( [4] )
«خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر تو خودت را به من نشناسانى، پيامبرت را نتوانم شناخت. خدايا پيامبرت را به من بشناسان كه اگر تو پيامبرت را به من نشناسانى، حجّتت را نتوانم شناخت. خدايا حجت خود را به من بشناسان كه اگر تو حجّتت را به من نشناسانى از دينم گمراه خواهم شد.»
1 ـ معرفت ها را از خدا بايد طلبيد.
2 ـ شناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تابع شناخت خدا، و شناخت حجّت متفرّع برشناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است.
3 ـ اگرچه بدون شناخت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، شناخت حجّت ممكن نيست، امّا گمراهى از دين در اثر عدم شناخت حجّت لازم مى آيد.
به عبارت ديگر، عدم گمراهى از دين، بدون شناخت حجّت، تضمين نمى شود.
وبديهى است كه هردعايى، تنها پشتوانه حركت به حساب مى آيد، اصل دعاء ابراز نياز درونى و طلب تأييد الهى، در حركت بيرونى است.
نياز به معرفت كه احساس شد و حركت براى كسب معارف كه توسط بنده آغاز گرديد. اگر دل با خدا باشد و گام در راه او قرار گيرد وصول به معرفت تضمين شده است.
«قل ما يعبؤ بكم ربّى لولا دعاؤكم».( [5] )
«بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگار من به شما عنايتى نكند.»
هـ ) تقيّه به عنوان سلاح مقاومت:
امام رضا (عليه السلام) فرمود: «لا دين لمن لاورع له، و لا ايمان لمن لاتقيّة له إن اكرمكم عند اللّه أعملكم بالتّقيّة فقيل له: يابن رسول اللّه إلى متى؟ قال: إلى يوم الوقت المعلوم، و هو يوم خروج قائمنا اهل البيت.»( [6] )
«كسى كه از گناه نپرهيزد، دين ندارد و كسى كه تقيّه نداشته باشد، ايمان ندارد همانا گرامى ترين شما نزد خدا، كسى است كه به تقيّه بيشتر و بهتر عمل كند.»
گفته شد: اى فرزند رسول خدا تا كى؟
فرمود: «تا روز «وقت معلوم» كه همان روز ظهور و زمان قيام قائم ما اهلبيت است.
«تقيّه» هرگز به معناى «دم فروبستن» و «بى تفاوت ماندن» و بنا به «مصلحت اصطلاحى» رفتار كردن و «نان به نرخ روز خوردن» نيست.
«تقيّه» هرگز به معناى «دست كشيدن از آرمانها» و همراه شدن با هركس و ناكس نيست. تقيّه اى كه از وظايف شيعيان در دوران غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) شمرده شده و ارزشى هم سنگ با «تقوى» دارد و عدم رعايتش مساوى «با بى ايمانى» شمرده شده، نوعى سلاح مقاومت است.
امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيات (95 تا 97) سوره كهف كه در باره بناى سدّ، توسط ذوالقرنين است و طى آنان از سدّى بلند كه دشمنان نتوانند بر فرازش روند و از شكافتنش ناتوان باشند حكايت شده است مى فرمايد:
«اذا عَمِلتَ بالتقيّة لم يقدروا لك على حيلة و هو الحصن الحصين وصار بينك و بين اعداء اللّه سداً لايستطيعون له نقباً».( [7] )
هنگامى كه به تقيّه عمل كنى چاره اى عليه تو نمى يابند ونمى توانند با تو نيرنگ بازند، و آن به مانند دژى استوار و محكم است و بين تو و دشمنان خدا سدّى نفوذ ناپذير ايجاد مى كند.»
پس تقيه، چاره اى براى در امان ماندن از دشمن مقتدر و فرصتى براى قدرت يافتن خويش است تا نيروها بيهوده هدر نروند و در موقع مناسب توان ضربه زدن به دشمن را داشته باشند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اقرب، ما يكون العباد من اللّه جلّ ذكره و أرضى ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجّة اللّه جلّ و عزّ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم فى ذلك يعلمون أنّه لم تَبطُل حجّة اللّه جلّ ذكره و لاميثاقه، فعندها فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً…»( [8] )
«زمانى كه بندگان به خداى بزرگ نزديك ترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است، زمانى است كه حجت خداى تعالى از ميان آنان ناپديد گردد و ظاهر نشود و آنان جايش را هم ندانند. با اين همه بدانند كه حجت و ميثاق خدا از بين نرفته و باطل نشده است. در آن حال، در هر صبح و شام، چشم انتظار فرج باشيد».
فضيلت بندگان خدا در اين زمان و رضايت بيشتر خداوند از آنان، بدين جهت است كه آنان بى آنكه امام خويش را ببينند و معجزاتش را مشاهده كنند و در حيرتها به درخانه اش پناهنده شوند، تنها با اعتماد به خدا و پايبندى به تقوى و دوستى اهلبيت، ميثاق الهى را نگاهبانى كرده ومرزهاى عقيده را پاس مى دارند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «يا ابا بصير! طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره، اولئك اولياء اللّه الذين لاخوف عليهم و لاهم يحزنون.»( [9] )
«اى ابوبصير! خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در دوران غيبت او در انتظار ظهورش به سر مى برند و در دوران ظهورش به اطاعت او روى مى كنند، آنان اولياى خدا هستند كه هيچ ترس و اندوهى بر ايشان نيست.»
باهم آمدن دو وصفِ «انتظار در غيبت» و «اطاعت در ظهور»، براى شيعيان حضرت قائم(عليه السلام)، نشان دهنده نوعى ملازمت بين ايندو وصف است. به اين معنا كه شيعيان منتظر در دوران غيبت چنان امام خود را شناخته و در اطاعتش مى كوشند كه اگر دوران ظهور تحقق مى يافت، در زمره مطيعين حقيقى او بودند.
هـ ) حزن و اندوه بر مصائب غيبت و دعا براى ظهور :
سدير صيرفى گويد: با برخى از اصحاب بر امام صادق (عليه السلام) وارد شديم، او را نشسته بر خاك ديديم، در حالى كه عبايى خشن با آستين كوتاه پوشيده و با قلبى سوخته، همچون مادر فرزند از دست داده، مى گريست، رنگ چهره اش تغيير كرده و اندوه از گونه هاى مباركش پيدا بود و اشكهايش، لباسش را خيس كرده بود وناله مى كرد:
«مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زمين را بر من تنگ نموده و آسايش دلم را از من گرفته است!
مولاى من! غيبت تو، بلا و مصيبت مرا به فاجعه هاى ابدى پيوند داده، و از دست دادن ياران، يكى پس از ديگرى، اجتماع و شماره ما را از بين برده، هنوز سوزش اشكى كه از چشمم مى ريزد و ناله اى كه از دلم بر مى خيزد با ياد بلاها و سختى هاى ـ دوران غيبت تو ـ پايان نيافته كه درد و رنج شديدتر و دردناكترى در برابر ديدگانم شكل مى گيرد!»
سدير گويد: شگفت زده پرسيديم اين ماتم وگريه براى چيست؟!
امام صادق(عليه السلام) آهى عميق و سوزناك كشيد و فرمود:
اى واى! صبح امروز، در كتاب جفر نظر مى كردم و در باره ولادت و غيبت طولانى و طول عمر قائم ما و بلاهاى مؤمنين در آن زمان و ايجاد شك و ترديد در اثر طول غيبت و ارتداد اكثريت مردم از دين و خروج آنان از تعهد به اسلام، تأمل و دقتى داشتم، در اثر آن، رقّت مرا فرا گرفت و حزن و اندوه بر من چيره شد.»( [10] )
وقتى حال امام صادق(عليه السلام) ـ كه حدود يكصد سال قبل از آغاز دوره غيبت مى زيسته است ـ چنين باشد، بايد ديد حال سرگشتگان دوران غيبت و دورماندگان از چشمه زلال ولايت چگونه بايد باشد، بيهوده نيست كه در هر مناسبتى شادى آفرين يا غمبار، سفارش به قرائت دعاى ندبه شده ايم كه حديث اشك و سوز دل منتظران حضرت مهدى(عليه السلام) است.
وبى مورد نيست كه اين چنين بر دعاى براى فرج در زمان غيبت، تأكيد شده است.
امام زمان(عليه السلام) مى فرمايد: «اكثر و الدعاء بتعجيل الفرج».( [11] )
«براى نزديك شدن ظهور و فرج، بسيار دعا كنيد.»
از آن زمان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سخن از جهانى شدن آيين توحيد، به دست حضرت مهدى(عليه السلام)، به ميان آورد و نويد غلبه اسلام بر تمامى اديان را به مسلمانان داد، و بهترين عبادت را انتظار فرج اسلام و مسلمين به حساب آورد( [12] )، مسلمانان ديده انتظار به راه دولت كريمه اى دوختند كه در آن اسلام و اسلاميان عزّت مى يابند و كفر و نفاق به ذلّت و زبونى گرفتار مى آيند.( [13] )
در دوران پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز، هر زمان كه فتنه خلفاى جور شدت مى گرفت، پيشوايان معصوم (عليهم السلام) مى كوشيدند با انگيزش انتظار، اميد را در دلهاى ستم ديدگان زنده نگه دارند وشور مقاومت و مبارزه را در وجودشان بر انگيزانند.
چنانكه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به اصحاب خويش مى فرمود:
«انتظروا الفرج، و لاتيأسوا من روح اللّه، فاِنَّ احب الاعمال الى اللّه عزّوجلّ انتظار الفرج (إلى أن قال:) الأخذ بأمرنا معنا غداً فى حظيرة القدس و المنتظر لأمرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه.»( [14] )
«چشم انتظار فرج باشيد و از يارى و رحمت خدا نا اميد نشويد، به يقين، محبوب ترين كارها در نزد خدا، انتظار فرج است (تا آنجا كه فرمود:) كسى كه به امر ولايت ما چنگ زند، فرداى قيامت در روضه رضوان با ما خواهد بود و كسى كه د رانتظار امر ما به سر ببرد، مانند كسى است كه در راه خدا به خون غلطيده باشد».
تأكيد بر امر انتظار فرج، از طرف پيشوايان دين تا آنجا بود كه بسيارى از اصحاب، شرايط موجود زمان خود را براى حصول فرج كافى دانسته، امام آن دوران را به عنوان صاحب الامر مى پنداشتند و در اين باره از او سئوال مى كردند. چنين توهمى در دهها روايت، از جمله روايت شعيب بن ابى حمزه در برابر امام صادق (عليه السلام) و ريّان بن الصلت، در برابر امام رضا(عليه السلام) مطرح گرديده كه مى پرسد:
أنت صاحب الأمر؟( [15] )
و نيز در همان زمانها، كسانى از مواليان اهلبيت (عليهم السلام) بودند كه بر سنّت انتظار فرج آنچنان پافشارى مى كردند كه به ترك كسب و كارشان مى انجاميد. بطور نمونه مى توان از شخصى به نام عبدالحميد واسطى نام برد كه خدمت امام محمد باقر (عليه السلام)مى رسد و مى گويد: «اصلحك اللّه، لقد تركنا اسواقنا انتظاراً لهذا الامر».
خدا امرت را اصلاح كند، ما به خاطر انتظار اين امر، كار و كسب خويش در بازارها را رها كرده ايم.
امام صادق (عليه السلام) به عنوان تأييد و تصديق موضع منتظرانه او مى فرمايد:
«يا عبدالحميد! أترى من حبس نفسه على اللّه عزّوجلّ، لا يجعل اللّه له مخرجَاً؟ بلى، واللّه ليجعلنَّ له مخرجاً».( [16] )
«اى عبدالحميد! آيا به نظر تو كسى كه خودش را وقف براى خداى عزّوجلّ نموده باشد خداوند برايش فرج و گشايشى حاصل نمى فرمايد؟ چرا، به خدا سوگند كه حتماً براى او گشايش و رهايى قرار مى دهد».
سنّت انتظار در دوران غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) به حق، جلوه اى ويژه دارد. منتظران حقيقى اين دوران، هيچ شبى را بدون حالت انتظار به صبح نرساندند، انتظار تا آنجا كه شمشير بر زير بستر خود مى نهادند تا اگر فردا روز ظهور باشد، بى درنگ به يارى مولاى شان بشتابند.
ولايت فقيه پرتوى از ولايت امام زمان (عليه السلام)، و ولايت امام زمان(عليه السلام)پرتوى از ولايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، و ولايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پرتوى از ولايت اللّه جلّ و علا است.
از ديدگاه مكتب توحيد، مالك همه چيز و همه كس خداست و همچنين مالكيت مطلقه او منشأ حاكميّت مطلقه اوست. از اين رو بنابر اعتقاد موحّدان، هر حكومتى بايد از حكومت اللّه سر چشمه گيرد و بر اساس اراده و اجازه او تشكيل شود.
آن زمان كه خداوند پيامبرانش را براى هدايت انسانها فرستاد، حقّ زمامدارى آنان را نيز امضا فرمود و همگان را به تبعيّت و فرمانبرى آنان در همه زمينه ها دعوت نمود.
در باره پيامبر گرامى اسلام فرمود: «فلا و ربك لايؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم، ثم لايجدوا فى انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً».( [17] )
«قسم به پروردگار تو! اين مردم مؤمن واقعى نخواهند بود، مگر آنكه حكومت و داورى تو را در همه موارد مورد اختلاف خويش بپذيرند، سپس نسبت به رأى و قضاوت تو ـ حتّى اگر مخالف منافع آنان باشد ـ كاملا تسليم باشند و حتّى در درون دل خويش، هيچگونه نارضايتى و ناراحتى احساس نكنند».
و نيز در همين باره فرمود: «النبى اولى بالمؤمنين من أنفسهم».( [18] )
« ـ در رعايت مصالح فردى و اجتماعى ايمان آوردگان ـ ولايت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بر جان و مال آنان بالاتر و بيشتر از ولايت خود آنان است».
بديهى است كه اين ولايت با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پايان نمى پذيرد. و حفظ حدود اسلام و استقرار نظام مسلمين كه حكمت امضاى چنين ولايتى براى آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)، بود پس از او نيز استمرار مى يابد. و بدين طريق ائمه بزرگوارى كه وارثان تمام شئون پيامبر ـ غير از نبوّت ـ مى باشند عهده دار اين ولايت و حاكميت به حساب مى آيند.
امام رضا (عليه السلام) مى فرمايند: «إنّ الامامة خلافة اللّه و خلافة رسوله(صلى الله عليه وآله وسلم) و مقام اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلافة الحسن و الحسين(عليهما السلام). إن الامام زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المؤمنين، الامام أسّ الاسلام النامى و فرعه السامى. باالامام تمام الصلوة و الزكوة و الصّيام و الحج و الجهاد و توفير الفيىء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف».( [19] )
«براستى امامت، خلافت از خدا و خلافت رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و مقام اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلافت حسن و حسين (عليهما السلام) است. براستى امامت، زمام دين ونظام مسلمين وصلاح دنيا و عزّت مؤمنان است.
امام، بنياد رشد كننده اسلام و شعبه والاى آن است. به وسيله امام است كه نماز و زكات و روزه و حج و جهاد شكل مى گيرند و كمال مى يابند و خراج و صدقات فزونى مى پذيرند و حدود و احكام الهى اجراء مى شوند و مرزها و جوانب مملكت اسلامى محفوظ مى مانند».
در اين دوران، امام زمان حضرت مهدى (عليه السلام) كه از جانب خدا و به تبعيّت از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دارنده همه شئونات مذكور است، در پس پرده غيبت بسر مى برد و از سوى ديگر ترديدى نيست كه باغيبت آن بزرگوار، خداوند حكيم، پيروان او و امّت بزرگ اسلام را بى سرپرست و بلاتكليف نمى پسندد.
پس يا بايد پذيرفت كه خداوند امر تعيين حاكم و ولىّ امر را مطلقاً بر عهده خود مردم وا نهاده است كه ممكن نيست. چون شرايط غيبت، حكمت هاى جعل حاكم و ولىّ امر الهى را تغيير نداده بلكه آن را ضرورى تر مى سازد، و خدايى كه در دوران حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و امام(عليه السلام)مردم را بى رهبر و سرپرست نپسنديده، وا نهادگى آنان را در زمان غيبت امضا نمى فرمايد.
و يا بايد قبول كرد، كه در دوران غيبت نيز، اشخاصى با بهره گيرى از ولايت الهى و حق حاكميت پيامبر و امام، در چهار چوبه كلمات راهگشا و فرمايشات مسئوليت بخش خود آن بزرگواران، حق ولايت و وظيفه سرپرستى مسلمين را بر عهده دارند.
اسحاق بن يعقوب از امام زمان(عليه السلام) طى نامه اى مى پرسد كه به هنگام غيبت شما در حوادثى كه روى مى دهد به چه كسى مراجعه كنيم؟ فرمود:
«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللّه.»( [20] )
«در حوادث و رويدادهايى كه براى تان پيش مى آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد كه آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدايم».
امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرمودند: «فامّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه.»( [21] )
«هر فقيهى كه نگهدارنده نفس ـ از انحرافات و لغزشها ـ و حفظ كننده دين و مخالف با هواهاى نفسانى و مطيع امر مولاى خويش باشد، بر عامّه مردم است كه تقليد كننده ـ و تابع ـ او باشند».
و امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «ينظر اِنّ من كان منكم ممن روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً فانّى قد جعلته حاكماً».( [22] )
«آنان كه باهم اختلافى دارند بايد بنگرند و يك نفر از بين شما را كه راوى حديث ما و صاحب نظر در حلال و حرام، باشد و احكام ما را بشناسد شناسايى كنند و او را «حَكَم» قرار دهند زيرا من او را حاكم بر شما قرار دادم.
ساده انديشانه خواهد بود اگر كسى بگويد دائره اين «حجّت قرار گرفتن» و «لزوم تبعيت و تقليد» و «جعل حاكميت» فقط منحصر در اختلافات شخصى دو نزاع كننده يا پاره اى فروع فقهى مى باشد، و امام زمان(عليه السلام) و ساير امامان بزرگوار در اين فرمايشات به امر مهم حكومت و راهبرى اجتماع بر اساس قواعد اسلام و قرآن، نظرى نداشته و تشكيل حكومت اسلامى و كيفيت پياده شدن احكام اجتماعى اين دين مبين را، در اين احاديث ونظاير آنها، ناديده گرفته و دست فتنه پردازان دوره غيبت را در بازيچه قرار دادن نظام اسلام و مسلمين، كاملا باز قرار داده اند!!
امام راحل (قدس سره) در مبحث ولايت فقيه از «كتاب البيع» بعد از نقل و بررسى دهها دليل و روايت معتبر مى فرمايد:
از آنچه بيان شد نتيجه مى گيريم كه فقهاء از طرف ائمّه (عليهم السلام) در جميع آنچه در اختيار آنان بوده است، داراى ولايت هستند. مگر دليلى بر اختصاص امرى خاص به معصوم (عليه السلام)اقامه شود كه در آن صورت، اين اصل كلى، استثناء مى خورد … .
ما قبلا گفتيم همه اختياراتى كه در خصوص ولايت وحكومت براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه(عليهم السلام) معيّن شده است، عيناً براى فقيه نيز معيّن و ثابت است. امّا اگر ولايتى، از جهت ديگر غير از زمام دارى و حكومت، براى ائمه (سلام اللّه عليهم) معين و دانسته شود، دراين صورت فقهاء از چنين ولايتى برخوردار نخواهند بود. پس اگر بگوييم امام معصوم(عليه السلام)راجع به طلاق دادن همسر يك مرد يا فروختن و گرفتن مال او ـ گرچه مصلحت عمومى هم اقتضا نكند ـ ولايت دارد، اين ديگر در مورد فقيه، صادق نيست و او در اين امور ولايت ندارد، و در تمام دلايل كه پيشتر راجع به ولايت فقيه گفتيم، دليلى بر ثبوت اين مقام براى فقها وجود ندارد. چنانكه در كلام امام راحل (قدس سره) اشاره شده ولايت فقيه با همه گستردگى اش در حيطه حفظ مصلحت عمومى جامعه اسلامى شكل مى گيرد.
به عبارت ديگر، فقيه جامع الشرايط در هر شرايط زمانى و مكانى و اجتماعى بايد راهى رابرگزيند كه مكتب و مقرّرات آن بهتر اجرا شود. و به تعبير فقها، بايد «غبطه مسلمين» را رعايت نمايد، به اين معنا كه در همه امور بايد آنچه را كه بيشتر به صلاح اسلام و مصلحت مسلمين است اختيار كند.
از همين ديدگاه است كه در حكومت اسلامى دوران غيبت، تشكيل قواى سه گانه قانونگذارى، قضايى، اجرايى و نهادهاى نظارتى از طرف فقيه ضرورت مى يابد وبا همه اختياراتى كه ولىّ فقيه در اداره اجتماع دارد، باز هم مراجعه به آراى مردم در امورى چون تعيين رئيس جمهور و نوّاب مجلس و غيره معنا پيدا مى كند.
بدون شك پيش از ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) علامات و نشانه هايى پديد خواهد آمد كه طى روايات زيادى از زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام)تا زمان خود مولا امام زمان(عليه السلام) بر آنها تأكيد مى شده است.
الف ـ برخى از اين نشانه ها مربوط به پديده هاى طبيعى است: همچون بروز طاعون، خشكسالى، كسوف و خسوف در رمضان و برخى ديگر مربوط به پديده هاى اجتماعى مى باشد; مانند بروز جنگهاى متعدّد، خروج سفيانى، فساد اجتماعى و دسته اى ديگر پديده هاى غير طبيعى ويژه اى است: چون صيحه آسمانى، سرخى آتشگونه اى در آسمان، فرو رفتن لشكرى در زمين.
ب ـ برخى از اين نشانه ها اختصاص به زمان خاصى ندارد : و ممكن است سالها بلكه دهها سال قبل از ظهور اتفاق بيفتد. اما برخى ديگر از آنها اختصاص به سال ظهور دارد: چنانكه در روايتى از قول امام صادق(عليه السلام) آمده است: «قبل از قيام قائم(عليه السلام) پنج واقعه اتفاق مى افتد: خروج يمانى و قيام سفيانى، نداى آسمانى، فرو رفتن لشكر در بيداء و كشته شدن نفس زكيّه.»
و در حديثى ديگر فرمود: «ليس بين قائم آل محمد و قتل نفس الزكيّه اِلاّ خمسة عشر ليلة».
«بين ظهور قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و كشته شدن نفس زكيّه، بيش از پانزده شب فاصله نيست».
ج ـ بعضى از اين نشانه ها، قطعى و حتمى است و برخى ديگر نشانه هاى غير قطعى به شمار آمده اند كه در تعيين اين جهت، بين روايات اين باب، اختلاف وجود دارد.
قابل تذكّر اين كه، عليرغم بحث هاى جنجالى و اختلاف آفرينى كه گاهى بر سر بروز پاره اى نشانه ها و مقدار دلالت آن بر نزديك شدن ظهور خجسته مولا امام زمان (عليه السلام) پيش مى آيد، بايد توجّه داشت كه:
اولا: هيچ كس حق ندارد با استناد به نشانه اى خاص كه به نظر او يقيناً از علامات ظهور شمرده مى شود، وقتى خاص را براى ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) تعيين نمايد; زيرا در آن صورت به تصريح خود مولا، مشمول «كذب الوقّاتون» شده و در هر رتبه علمى و اجتماعى هم كه باشد، بايد مورد تكذيب قرار گيرد.
ثانياً: آنچه اهميت دارد حفظ آمادگى مردم براى ظهور امام زمان(عليه السلام)است به گونه اى كه هر صبح و شام آمادگى داشته باشند كه اگر امر فرج امضاء شد، بتوانند به يارى او قيام كنند و در راه اهداف الهى او از مال و جان و امكانات خويش در گذرند. به عبارت ديگر: حتّى در صورتى كه بر فرض، هيچ نشانه اى بر قرب ظهور دلالت نكند، نمى توان غافلانه به زندگى عادى پرداخت و از وظيفه هايى كه شيعه و همه مردم نسبت به ساحت مقدس امام زمان (عليه السلام) دارند، غفلت كرد.
ثالثاً: نظام جمهورى اسلامى در ايران بهترين زمينه را براى آزمايش منتظران در كيفيت يارى رسانى به امام عصر (عليه السلام) فراهم كرده است، لذا برهمه منتظران حقيقى امام زمان (عليه السلام) است كه همه امكانات خويش را در حفظ اين نظام و تضمين بقاى آن، در راستاى احكام و قرآن و ولايت به كار گيرند.
رابعاً: ميزان پايبندى كسانى كه همواره دم از امام زمان (عليه السلام)مى زنند و بر سر اثبات فلان نشانه ظهور و حكايت فلان ديدار با مولا كتابها مى نويسند، بايد به مقدار فداكارى آنان در هدايت اجتماعى و بر قرارى عدالت و مسئوليت پذيرى آنان در اين راه، قابل اثبات باشد.
دوران پس از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام)، بدون شك، والاترين، شكوفاترين وارجمندترين فصل تاريخ انسانيّت است. دورانى كه وعده هاى خداوند در خلافت مؤمنان و امامت مستضعفان وراثت صالحان عملى مى گردد و جهان با قدرت الهى آخرين پرچمدار عدالت و توحيد، صحنه شكوهمندترين جلوه هاى عبادت پروردگار مى شود.
در احاديث مختلفه، گوشه هايى از عظمت آن دوران به تصوير كشيده شده است:
1 ـ حاكميت اسلام در سراسر هستى:
امام باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه از قرآن كريم: «و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدّين للّه»( [23] ) مى فرمايد:
«تأويل اين آيه هنوز نيامده است. پس زمانى كه تأويل آن فرا رسد، آنقدر از مشركين كشته مى شوند تا بقيّه، خداى عزّوجلّ را به آيين توحيد پرستش نمايند و هيچ آثارى از شرك باقى نماند، و اين امر در قيام قائم ما، تحقق خواهد يافت».
امام صادق (عليه السلام) نيز فرمود: «اذا قام القائم لايبقى أرض اِلاّ نودى فيها شهادة أن لا اِله اِلاّ اللّه و أنّ محمداً رسول اللّه».( [24] )
«زمانى كه حضرت قائم قيام كند، هيچ سرزمينى نمى ماند مگر اينكه نداى شهادتين ـ لا اِله اِلاّ اللّه و محمد رسول اللّه ـ در آن طنين اندازد».
امام كاظم (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «يحيى الأرض بعد موتها»( [25] ) با اشاره به قيام حضرت مهدى (عليه السلام) فرمود:
«مراد اين نيست كه خداوند زمين را با باران زنده مى كند، بلكه خداوند مردانى را بر مى انگيزد كه زمين را با احياى عدالت و اقامه حدود الهى زنده مى سازند».( [26] )
اميرالمؤمنين (عليه السلام) با اشاره به قيام حضرت مهدى (عليه السلام) فرمودند:
«كأنّى أنظر إلى شيعتنا بمسجد الكوفة. و قد ضربوا الفساطيط يعلّمون النّاس القرآن كما أنزل.»( [27] )
«گويا شيعيان ما اهلبيت را مى بينم كه در مسجد كوفه گرد آمده و خيمه هايى زده اند و در آنها قرآن را آنچنانكه نازل شده است به مردم مى آموزند».
مولا على (عليه السلام) در خطبه اى ديگر، در باره عمل كَردِ حضرت مهدى(عليه السلام) پس از ظهور فرمودند:
«يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى.»( [28] )
«آن هنگام كه مردم هدايت را تابع هواى خويش قرار داده باشند، او مى آيد و خواسته هاى نفسانى را به تبعيّت از هدايت مى كشاند.
و آن زمان كه مردم قرآن را مطابق نظر و رأى خود توجيه كرده باشند، او مى آيد و رأى و انديشه را به خدمت قرآن مى گيرد و آن را در مطابقت با قرآن شكل مى بخشد».( [29] )
رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «المهدى من ولدى، تكون له غيبة. ادا ظهر يملأ الأرض قسطاً وعدلا كما ملئت ظلماً و جوراً.»( [30] )
«مهدى(عليه السلام) از فرزندان من است. او را غيبتى هست. زمانى كه ظهور كند، زمين را از قسط و عدل پر سازد چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد».
اين حديث و نظاير آن، در كتب شيعه و سنى، از شهرت و تواتر فوق العاده اى برخودار است. و در اغلب آنها عناوين قسط و عدل در كنارهم آمده است كه يقيناً فرق هايى با يكديگر دارند. مانند اينكه گفته اند: عدل اعم از قسط است. قسط فقط رعايت حق ديگران است و عدل، رعايت حق همه چيز و همه كس; قسط فقط در مورد ديگران بكار مى رود و عدل در مورد رابطه انسان باخود، باخدا و با ديگران; قسط ضد جور است و عدل ضد ظلم.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اذا قام القائم (عليه السلام) دعا الناس إلى الاسلام جديداً».( [31] )
«زمانى كه حضرت قائم (عليه السلام) قيام مى كند مردم را مجدّداً به اسلام فرا مى خواند».
دوران پر فراز و نشيب پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و روى كار آمدن اسلام خلافت، موجبات تحريف و توجيه مبانى اسلامى و معارف دينى را فراهم كرد. و دور ماندن مردم از اهلبيت (عليهم السلام) كه پاسداران حريم اسلام ناب محمّدى بودند، خصوصاً در دوران غيبت طولانى امام زمان(عليه السلام)، چنان فكر و انديشه مسلمين را با حقايق وحى بيگانه كرد كه امام صادق (عليه السلام) به دنبال همان فرمايش فوق مى فرمايد:
«او دو باره مردم را به اسلام دعوت مى كند و به امرى هدايت مى كند كه از ميان رفته است و مردم، از مسير آن گمراه شده اند. همانا حضرت قائم (عليه السلام)، «مهدى» ناميده شده است به خاطر آنكه به امرى گم شده هدايت مى كند و «قائم» ناميده شد از آن رو كه به «حق» قيام مى كند».( [32] )
امام باقر(عليه السلام) در باره سيره حضرت مهدى(عليه السلام) فرمود:
«آنچه را پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) انجام داد او نيز انجام مى دهد، بنيانهاى پيشين را در هم مى شكند، چنانكه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) امر جاهليت را در هم شكست، و او اسلام را دو باره از سر مى گيرد. «و يستأنف الاسلام جديداً».( [33] )
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «علم بيست و هفت حرف است ـ بيست و هفت قسمت دارد ـ همه معارفى كه پيامبران صلوات اللّه عليهم آورده اند، دو حرف است. پس مردم تا امروز بيش از اين دو حرف را نشناخته اند. «فاذا قام قائمنا أخرج الخمسة و العشرين حرفاً فبثَّها فى النّاس و ضممّ اليها الحرفين» پس زمانى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف ديگر را ظاهر ساخته و با آن دو حرف قبلى ضميمه ساخته و در بين مردم منتشر گرداند».( [34] )
ابزار دانش اندوزى آنچنان گسترش مى يابد و فراگيرى معارف آنقدر آسان مى شود كه همگان در همه جا به زينت علم و معرفت دست مى يابند و از دانش يكديگر بى نياز مى شوند.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«تؤتون الحكمة فى زمانه، حتّى أنّ المرأة لتقضى فى بيتها بكتاب اللّه تعالى و سنّة رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)».( [35] )
«در زمان حضرت مهدى (عليه السلام)، به دانش و حكمت دست مى يابيد تا آنجا كه زن در خانه اش، بر اساس كتاب خداى تعالى و سنّت رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قضاوت مى كند».
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باره دوران پس از ظهور مهدى (عليه السلام)فرمود:
«يُقذف فى قلوبهم العلم، فلايحتاج مؤمن إلى ماعند اخيه من علم».( [36] )
«دانش در دلهاى مؤمنين انداخته مى شود، در آن زمان مؤمن، نيازى به دانش برادر ايمانى خويش پيدا نمى كند».
امام باقر (عليه السلام) فرمود: «اذا قام قائمنا وضع اللّه يده على رئوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم».( [37] )
«آن زمان كه قائم ما (عليه السلام) قيام كند، خداوند دستش را بر سر بندگان گذارد و بدين وسيله عقول آنان را جمع كند و سامان بخشد و فكر و انديشه آنان را كامل گرداند».
اگر پذيرفته باشيم كه «همه خوبى ها را به عقل مى توان دريافت».( [38] )
و «دين انسان به عقل اوست و هر كه عقل ندارد دين ندارد».( [39] )
و «عقل راهنماى انسان مؤمن است».( [40] )
و «دين شخص، استقامت نيابد مگر آنكه عقل وى استقامت يابد».( [41] )
و دين شخص را بايد به ميزان عقل او سنجيد كه «نبايد اسلام كسى شما را به شگفت آورد، مگر زمانى كه كنه و عمق عقل او را در يابيد».( [42] )
و ارزش عمل خير را بايد به مقدار عقل شخص دريافت كه «مردم كارهاى شايسته مى كنند، امّا پاداش خويش را روز قيامت به قدر عقولشان دريافت مى دارند».( [43] )
اگر كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را ـ در آنچه نسبت به اهميت عقل و نقش حياتى آن ذكر شد ـ باور داشته باشيم، بهترين ره آورد ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)را در همين ويژگى جستجو مى كنيم. از آن رو كه ريشه همه مشكلات ما ـ در نفس ابتلاى به غيبت و در خسارتهايى كه به دنبال غيبت مولايمان دامنگيرمان شده ـ در كم سويى نور عقل، و تيرگى آيينه انديشه صحيح است.
در زمان او «گوسفند وگرگ» و «گاو و شير» و «انسان و مار» به امنيت مى رسند( [44] ) از صحف ادريس (عليه السلام) نقل شده:
«در زمان خروج قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)امنيت به زمين بخشيده مى شود، ضرر رسانيدن و ترس از يكديگر از بين مى رود. درندگان و حيوانات اهلى بين مردم زندگى مى كنند و برخى از آنان برخى ديگر را آزار نمى رسانند».( [45] )
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «تمشى المرئة بين العراق و الشام لاتضع قدميها اِلاّ على النبات و على رأسها زينتها. لايهيجها سبع ولاتخافه».( [46] )
«در دولت حضرت مهدى (عليه السلام) زنى بين عراق و شام راه مى پيمايد در حالى كه گامش را ـ از كثرت آبادانى زمين ـ جز بر سبزه و گياه نمى نهد. و با اينكه زينت و زيور خويش را بر سر و چهره دارد هيچ درنده اى به او حمله نمى كند و آن زن ـ در اثر اطمينان به امنيّت موجود ـ ترسى به دل راه نمى دهد».
اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) مى پرسد: آيا مهدى (عليه السلام)از بين ما، خاندان محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) است يا از غير ماست؟ رسولخدا مى فرمايد:
«نه; بلكه از بين ماست. خداوند دين را به او خاتمه مى بخشد چنانكه به ما آغاز فرمود. و مردم به وسيله او از فتنه ها رهايى مى يابند چنانكه به وسيله ما از شرك نجات يافتند. و خداوند به وسيله او بعد از دشمنى و فتنه، الفت برادرانه ايجاد مى كند چنانكه بوسيله ما بعد از دشمنى شرك، الفت در دين ايجاد فرمود.»( [47] )
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «و يؤلّف به بين القلوب المختلفه».( [48] )
«و خداوند به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام) بين دلهاى مخالف، الفت و دوستى ايجاد مى كند».
و در حديثى ديگر فرمود: «لوقد قام قائمنا، لأنزلت السماء قطرها ولأخرجت الأرض نباتها و اذهبت الشحناء من قلوب العباد».( [49] )
«اگر قائم ما قيام نمايد، آسمان، بارانش را نازل كند و زمين، گياهانش را بروياند و كينه و دشمنى و ستيزه جويى از دلهاى بندگان برود».
امام صادق(عليه السلام) در بيان حال مردم پس از ظهور مهدى(عليه السلام)فرمود:
«و لا يعصون اللّه عزّوجلّ فى ارضه».( [50] ) در زمين به نافرمانى خدا نمى پردازند.
( پرتوى از فرمايشات نورانى قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله) )
كلام جانبخش حضرت مهدى(عليه السلام)، كه در ضمن ديدارهايى با مواليان حقيقى و شيعيان خاص، يا در توقيعات شريفه از ناحيه مقدسه آن بزرگوار صادر شده است، در همه ابعاد، الهام دهنده، راهگشا، تعهّد بخش و حركت آفرين است.
تدبّر در نمونه هايى از سخنان حضرت، مى تواند شيوايى و غناى معجزه آساى آن را به ما بشناساند و در راستاى شناخت بيشتر آن امام كريم و عمل به خواسته هاى خدا جويانه وارشادات حكيمانه ايشان، ياريگرمان باشد.
* يگانه مظهر الهى: «انا بقيّة اللّه في أرضه».
من يگانه مظهر و الهى باقيمانده در زمين هستم.( [51] )
* حجّت خدا: «انا حجّة اللّه على عباده».
من حجّت خداوند بربندگان اويم.( [52] )
* پايان بخش سلسله وصايت: «انا خاتم الأوصياء».
من آخرين وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و پايان دهنده سلسله وصايت مى باشم.( [53] )
* قيام كننده: «انا القائم من آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ».
من، قيام كننده از خاندان پيامبر خدا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)هستم.
* احياگر عدلت: «انا الّذى أخرج فى آخر الزّمان بهذا السّيف فاملأ الارض عدلا وقسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً».
من با اين شمشير در آخر زمان قيام مى كنم و زمين را از عدالت و داد، آكنده مى سازم چنانكه از بيداد و ستم پر شده باشد.
* انتقام گيرنده: «انا بقيّة اللّه فى أرضه والمنتقم من اعدائه».
من يگانه مظهر الهى، باقيمانده در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدايم.( [54] )
* مظهر و همراه حقّ: «وليعلموا أنّ الحقّ معنا وفينا».
همگان بدانند كه به راستى حقّ با ما و نزد ماست.( [55] )
* واسطه دفع بلاها: «بى يدفع اللّه البلاء عن اهلى و شيعتى».
«به وسيله من است كه خداوند عزّوجلّ بلا و مصيبت را از اهلبيت و شيعيان من دور مى گرداند.»
* سبب امنيّت: «إنى لامان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء».
«همانا من موجب امنيّت براى اهل زمين هستم چنانكه ستارگان سبب امنيّت اهل آسمانهايند.»
* ياد كرد و مراعات: «انّا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم، ولولا ذلك لنزل بكم اللاَّْواء واصطلمكم الاعداء».
ما در مراعات حال شما كوتاهى نمى كنيم و يادتان را از خاطر نمى بريم و اگر جز اين بود بلاهاى سنگين بر شما وارد مى شد و دشمنان، شما را نابود مى كردند.
* مواظبت و مراقبت: «انّا يخيط علماً بأنبائكم ولايعزب عنا شيىء من اخباركم».
«ما به اوضاع و احوال شما آگاهيم و هيچيك از اخبار شما بر ما پوشيده نيست.»
* بهره رسانى: «و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكا لانتفاع بالشّمس اذا غيبها عن الابصار السحاب».
«امّا چگونگى بهره بردن از من در دوران غيبتم مانند بهرهورى از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان، پنهان ساخته باشند.»
* رجوع به دين شناسان: «و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و أنا حجّة اللّه».
«امّا در پيشامدهاى روزگار، به راويان احاديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم.»
* محبّت ورزيدن: «فليعمل كلّ امرء منكم ما يقرب به من محبّتنا».
«پس هر يك از شما بايد به آنچه او را به مقام محبّت ما نزديك مى كند، عمل نمايد.»
* دورى از گناه: «فليدعوا عنهم اتّباع الهوى».
«همگان بايد گناه و پيروى از هواى نفس را ترك كنند.»
* تقوى و تسليم: «فاتّقوا اللّه و سلموا لنا وردّ والامر الينا فعلينا الاصدار كما كان منا الايراد».
«تقواى الهى پيشه كنيد و تسليم ما باشيد و امر دين را به ما ارجاع دهيد، زيرا بر ماست كه شما را سيراب از سرچشمه بيرون آوريم همچنانكه ما شما را به سرچشمه برديم.»
* دعاى زياد: «اكثرو الدعاء بتعجيل الفرج فانّ ذلك فرجكم».
«براى نزديك شدن ظهور و فرج، زياد دعا كنيد كه به راستى همين دعا، فرج شماست.»
* كسب معارف از اهلبيت(عليهم السلام) «طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا».
«جستجوى معارف و دانش ها، جز از طريق ما اهلبيت، مساوى با انكار ما است.»
* اخلاص و خير خواهى و تقوى: «انّ اللّه قنعنا بعوائد احسانه و فوائد امتنانه، وصان انفسنا عن معاونة الاولياء، الاّ عن الاخلاص فى النيّة وامحاض النّصيحة والمحافظة على ما هو أتقى و أبقى و أرفع ذكراً».
«به يقين، خداوند ما را به لطف و احسان مكرّر خويش و به بهره هاى انعام و كرم خود، راضى و خوشنود ساخته، و ما را نيازمند يارى دوستان قرار نداده، مگر آن يارى كه از روى اخلاص در نيّت و خيرخواهى محض صورت گيرد و در آن، بر آنچه به تقواى الهى و بقاى نزد خدا و رفعت جايگاه، نزديك تر است، محافظت شود.»
* اتحاد و اجتماع دلها: «ولو انّ اشياعنا ـ و فقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا».
«اگر شيعيان ـ كه خدا براى اطاعت خود توفيق شان دهد ـ در راه وفاى به پيمانى كه بر عهده دارند همدل و همراه مى شدند، سعادت ديدار ما براى ايشان به تأخير نمى افتاد.»
* پرداخت حقوق الهى: «انّه من اتّقى ربّه من اخوانك فى الدّين و اخرج مما عليه الى مستحقيه كان آمناً فى الفتنة المبطله».
«همانا هر يك از برادران دينى تو، پرهيزگار باشد و حقوق الهى را كه برعهده دارد به مستحقين آن بپردازد ـ به بركت دعا و يارى ما ـ در فتنه هاى باطل كننده و ويرانگر، ايمن و محفوظ خواهد ماند.»
* پرهيز از گناه: «فما يحبسنا عنهم الاّ ما يتّصل بنا مما نكرهه ولانؤثره منهم».
«ما را ـ از ديدار و يارى شيعيان مان ـ باز نمى دارد مگر آنچه از كردارهاى ناپسند آنان به ما مى رسد كه براى ما ناخوشايند است و توقّع آن را از ايشان نداريم.»
* وابستگى به اراده خدا: «و امّا ظهور الفرج، فانّه الى اللّه».
«امّا امر ظهور فرج، بسته به اراده خداست.»( [56] )
* ناگهانى بودن: «فانّ أمرنا بغتة فجأة، حين لاتنفعه توبة … كذب الوقّاتون».
«نسبت به گذشته، كسى را سود نبخشد … يقين كنندگان وقت ظهور، دورغگويند.»( [57] )
* رهايى از طواغيت: «و إنّى أخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطّواغيت فى عنقى».
«به يقين، من در حالى قيام خواهم كرد كه بيعت هيچيك از طاغوتهاى دوران برگردنم نباشد.»( [58] )
* حادثه اى در مكّه: «وآية حركتنا من هذه اللّوثة حادثة بالحرم المعظّم، من رجس منافق مذمّم، مستحل للدّم المحرّم، يعمد بكيده أهل الايمان».
«نشانه حركت ما از اين خانه نشينى، واقعه اى در حرم با عظمت مكّه است. حادثه اى كه در اثر پليدى شخصى منافق و نكوهيده پديد مى آيد، كه خونريزى را حلال مى شمارد و با مكر و نيرنگ، قصد جان مؤمنان مى نمايد.( [59] )
* ياران وقت ظهور: «فاذا أذنت فى ظهورى فأيّدنى بجنودك واجعل من يتبعنى لنصرة دينك مؤيّدين و فى سبلك مجاهدين».
«خدايا زمانى كه اجازه ظهور به من مى دهى، مرا به لشكريان خود يارى فرما، همه كسانى را كه براى يارى دين تو، به پيروى از من بر مى خيزند تأييد كن و آنان را جهادگر در راه خودت قرار بده.»( [60] )
درباره اهلبيت (عليهم السلام) :
* واسطه آفرينش ورزق: «و امّا الائمة (عليهم السلام) فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق، و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم واعظاماً لحقهم».
«امّا امامان (عليهم السلام) از خداى تعالى در خواست مى كنند و خداوند به خاطر اجابت در خواست آنان و بزرگداشت حق ايشان، موجودات را مى آفريند و روزى مى بخشد.»( [61] )
* الگو بودن زهرا سلام اللّه عليها : «و فى ابنة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و عليها إلىّ أسوة حسنة».
«و در دختر رسول خدا كه درود بر او و پدرش و خاندانش باد، براى من اسوه و الگويى نيكوست.»( [62] )
* عزادارى امام حسين(عليه السلام): «فلئن اخّرتنى الدّهور، و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصباً، فلأندبنّك صباحاً و مساء ولأبكينّ عليك بدل الدّموع دماً».
«اگر چه روزگار مرا به تأخير انداخت، و تقدير الهى مرا از يارى تو بازداشت و نبودم تا با آنان كه عليه تو جنگيدند بجنگيم، و با كسانى كه به دشمنى تو برخاستند بستيزم، در عوض هر صبح و شام بر تو ناله مى كنم و بجاى اشك در عزاى تو خون از ديده مى بارم.»( [63] )
ديشب به ياد روى تو خون مى گريستم***از من مپرس بى تو كه چون مى گريستم
اى كاش تا كه بودى و مى ديدى از غمت***هردم چسان زسوز درون مى گريستم
تا صبح در فراق تو اى يار مهربان***فريادمى كشيدم و خون مى گريستم
هرشب زهجر ماه رخت، ناله سركنم***سيلاب خون زچشم، روان تاسحر كنم
در جستجوى گوهر وصل تو تابه كى***اين دل به موج اشك غمت غوطهور كنم
روى زمين ز سيل سر شكم پر آب شد***خاكى نماند تا كه زهجرت به سر كنم
جانم به لب رسيد و در اين حسرتم هنوز***كايد دمى كه سير به رويت نظر كنم
شرمنده از گناه به راهت نشسته ام***كو قدرتى كه از سركويت گذركنم
گرجان و دل ز آتش هجر تو سوخت، من***حاشا هواى وصل تو از سر بدر كنم
بسمه تبارك و تعالى
«از خداى متعال فرج و ظهور
ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) را بخواهيم»
قالَ جَعْفَر بْن مُحَمَّد الصّادِق (عليه السلام) :
مَنْ ماتَ مِنْكُمْ عَلى هذَا الاَْمْرِ مُنْتَظِراً كَانَ كَمَنْ كانَ فى فَسْطاطِ الْقائِم (عليه السلام) .
حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود:
هركس از شما در حال انتظار اين امر (ظهور مهدى «عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» ) بميرد، همچون كسى است كه در خيمه قائم (در حال جهاد همراه با آن حضرت) باشد.
كمال الدين و تمام النعمة، ص 644
[13] ـ اللهم انّا نرغب اليك فى دولة كريمة تعزّبها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله ـ دعاى افتتاح ـ.
مي خواهم از تو بنويسم ، اما نمي توانم ؛مي خواهم نتوانستن را بنويسم، باز هم نمي توانم .مي خواهم شرح درد تورا بنويسم، نمي توانم از خود مي پرسم :چرا؟ ونداي مي گويد : مگر نمي داني كه بعضي دردها را نمي توان گفت كه بايستي انها را ننوشته خواند ونگفته ،شنيد .ومگر نمي داني كه علي«درد»بود،ان هم دردي از همين سنخ؟توانگاه مي تواني از او بنويسي كه از سنخ او بشنوي؛يعني توهم «درد»بشوي تا علي را «همدرد»بشوي.
امشب به تومي انديشم در گوشه اين كلبه بي رونق اما پر از صفاي خودم نشسته ام ودر ضمير جز ياد تو نمي گنجد ،اي انيس شبهاي تارم واي تو هميشه يارم علي گاهي انقدر دلت مي گيرد كه نمي تواني چيزي بگويي ونه مي تواني كه ساكت باشي ،واگر كسي رانيابي ،ناچارباقلم درد دل مي كني اي امير آزادي ، اي راد مرد ميدان فتوت واي عصاره نبوت اي عدل اي قران ناطق از تو مي خواهم بنويسم ؛ پس تو معينم باش اي يار هميشگي ام مخاطبم تو باش و حرفهايم را بشنو
شنيدم كه ديشب فرقت را شكافتند ،انكه از حجت خدا روي برتافتند .نه فرق حقيقت را دريدند وبر عدالت شمشير كشيدند از عدل خدا بريدند وبه ظلم گرويدند ؛پس اف بر انان كه خوار حقند يار باطل ؛واي بر انانكه چشم از نيكي وصداقت و شجاعت ومردانگي بستند وديده بر بدي ودروغ ونامردي گشودند شمشيرهاي اينان را من از قبلها مي ديدم تا اينكه فرود آمدند وعدل را سر بريدندتو خود خوب اينها رامي شناختي ،اينها كسي نبودند جز مرد نمايان نامرد وكم خردان سفله پرور اشباحي كه خالي از روح بودند ؛طالبان جهل،جويندگان ظلم ،محبان دنيا؛وتو در ميان چنين مردمي ،تنهاي تنها نه كسي همدم تو باشد ونه كسي كه تورابفهمد؛آري تودرميان نفهمان گرفتاربودي آناني كه جاهلانه زندگي مي كردندوبرگمراهي مي مردند . تنها اينست پس از فاطمه ،«چاه »بود ،اين اشناي نزديك تو افرين بر چاه كه رازدار تو شد واف بر آن مردمي كه هيچگاه از خود نپرسيدند كه چرا تو با چاه سخن مي گويي؟
علي جان توراكسي مي فهمدكه عميق باشدبه عمق همان چاهی كه ناله هايت رادرسينه اش جاي مي دادوامانت دارتوبود.
علي جان اينان كه دردره هاي پستي ورذالت سكنا گزيدند،چگونه مي توانندتورادرك كنندكه براوج قله عزتي؟آب شيرين مرگ كرمهايي است كه به لجنزار خوكرده اند.اين فرعونهاموسي رابرنمي تابند؛كه هستندجزجاهلان مغروروگمراهاني كروكور،وقلبي دارندكه بفهمندونه گوشي كه بشنوندونه چشمي كه ببينند.نه اشتباه كردم:كساني اندداراي قلوب زشت،گوشهاي كروچشمهايي كورنه درونشان خيري است ونه دربرونشان چهارپايانندوبس،كه نه ازآن نيزپست ترند.
تورامي بينم كه درميان اينان ايستاده اي وآنان رابه جهاد دعوت ميكني؛ميگويند:هواگرم است…هواسرداست…وتوچه تنهايي.به راستي كه انسان هرچه بزرگترمي شود،تنهاوتنهاترمي شود.
اي خروشان رودعلم واي بحربي پايان حلم چه بسيارگفتي وكم شنيدندوچه بسيارخواندي وازتورميدند؛چه خواهندگفت فرداكه موردسوال قرارگيرندوچه عذري براي كشتن توخواهندداشت؟به چه جرمي تورافرق دريدند وبه كدامين گناه توراكشتند؟
علي جان توقرباني جهالت قوم خودي؛مردماني كه شيطان راملاك امورشان گرفتندوزمام خويش رابه جهال سپردند،آنان كه آب زلال رارهاكرده وازگلهاي نميده طلب آب كردند.اينان هدايت رانشناختندكه اهلش را بشناسندچه مي گويم؟اينان طالب هدايت نبودند،بلكه جويندگان طريق گمراهي بودندوپويندگان مسيرذلت.كساني كه دين خدارابه بازي گرفتندوآيات اورابه سخره.دين،خرده ريزه ايي است برزبانهاشان چسبيده وايمان آنان ،ايماني كه به دوپول سياه نمي ارزد.
شب ازنيمه گذشته است ومن همچنان به او مي انديشم.تنها سه كلمه مانده است:علي ،درد،چاه؛كه علي دردهايش رابه چاه مي گفت.
هيچ عالمي تاجانش به لب نرسد،به كسي نمي گويد:ازمن سوال كن وعلي،به مردم،به تمامي مردم،چنين گفت:«سلوني قبل ان تفقدوني».درداست كه بداني وكسي رانيابي كه شايسته دانستن باشد.درداست كه بركشتي هدايت سوار باشي وسكان آن رادردست داشته باشي ودركنارت مردمان دردرياي شبهات يكي پس از ديگري غرق شوند،اماهيچ كس به عرش كشتي ات دست نيندازدوآهنگ تونكندتانجاتش دهي.
بگذارتانگويم:تنهاسه كلمه مانده است:علي،درد،چاه؛كه علي دردهايش رابه چاه مي گفت.
منبع:حقیقت جاری،عطامحمدنادی
توانيم ،مهدي جان…
مولا جان ؛دوباره مرداب اعمال تلخ وشيرينمان در پرتو لحظات ماه مبارك رمضان در برابر چشمان به شبنم نشسته مان ورق مي خورد ،دوباره اسمان قلبمان ملكوتي شده،گويي جانهايمان بال به بال ملائكه منتظر شب قدرند …دوباره لحظه ديدار نزديك است.
مولاجان ؛اگر چه بين ما فاصله ها است واز ديدار جمالتان بي بهره ايم ولي ،اراده مطلق خداوند را كه واسطه فيض است ، شاكريم ،وبي صبرانه منتظر يم ،تا در شب مبارك قدر ،تقديرمان به دستان مبارك شما رقم بخورد.
وچقدربي تابيم ،تا درپرونده روزگار هجرانمان شهادت در ركاب شما نسيب سنيه بيقرارمان گردد،تا برگ زرين اعمالمان باشد.
مولاي من،مي دانيم كه نالايقيم،مي دانيم كه بد كرده ايم ،مي دانيم كه روسياهيامان بي حد ونصاب است ،مي دانيم كه مسير عاشقي را افتادن وخيزان آمديم،…
اما به خدا قسم از وقتي كوله بار انتظار رابسته ايم،تنها شما مونس جانمان شديد وتنها چراغ روشن دريچه هاي قلبمان نام وياد شماست.
مولاجان؛به آبروی حضرت زهرا -سلام الله عليها -در شب قدر دستان پر از اشك التماسمان رابگير.
ما در طلب قافله ي نام توانِِِِیم مهدی جان…
نوشته: خواهرحبیب نیا
درسال 1353 همراه همسرم (اقاي سعيد نيا )كه از پرسنل نيروي هواي است ،.درمنازل سازماني دزفولزندگي مي كرديم .حدود دو سال مي شد كه عباس از امريكا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تكميلي خلباني هواپيماي (5-f)به پايگاه دزفول منتقل شده بود . در ان زمان او هنوز ازدواج نكرده وبيشتر وقتها در كنار ما بود .
به ياد دارم روزي از روزهاي ماه مبارك رمضان بود وطبق معمول عباس صبح قبل از رفتن به محل كاربه خانه ما آمدچهره اش راغم واندوه پوشانده بودوناراحت به نظرمي رسيد.وقتي دليل آن راجوياشدم،باافسردگي گفت:نمي دانم چكار كنم؟به من دستورداده اندكه امروز راروزه نگيرم.
باشگفتي پرسيدم:براي چه؟عباس ادامه داد:يكي ازژنرالهاي آمريكايي به پايگاه آمده وقرارگذاشته است تاامروزنهاررادرباشگاه وباخلبانان بخورد،به همين خاطرفرمانده پايگاه به خلبان دستورداده تاامروزراروزه نگيريد.
اورادلداري دادم وگفتم:عباس جان خدابزرگ است.شايد تا ظهر تصميمشان عوض شد. ا و درحالي كه افسرده وغمگين خانه را ترك مي كرد ؛رو به من كرد وگفت : خدا كند همان طور كه تو مي گويي بشود . ساعت 3 بعد از ظهر بود كه عباس به منزل ما امد او خيلي خوشحال به نظر مي رسيد . با ديدن من گفت :ابجي هنوز روزه هستم .
من شگفت زده از او خواستم تا قضيه را برايم تعريف كند .عباس كمي به فكر فرو رفت ودر حالي كه از پنجره به دور دست مي نگريست ،اهي كشيد وگفت:اباجي ژنرالي كه قرار بود نهار رابا خلبانان بخورد.قبل از ظهر ،به هنگام پرواز با كايت در سد دز سقوط كرد كشته شد.
مردم مي گويند:سرلشكرناجي روزه داران راباشلاق مجبوربه روزه خواري مي كندابراهيم تصميم مي گيردقبل ازپايان مرخصيش به پادگان برگردد همت به دوستانش گفت اگرمي خواهيدكمكم كنيدبرويدبه همه بگوييدهمت مي خواهدسحري درست كند.هركس مي خواهدروزه بگيردسحربيايد.گروهبان كه حرص اش گرفت مي گويداين خبرقبل ازهمه بگوش سرلشكرمي رسدابراهيم مي گويدمن هم همين رامي خواهم.يونس باترس مي گويد:چكارمي خواهي بكني؟ابراهيم مي گويد:
مي خواهم آشي بپزم كه يك وجب روغن رويش باشد.نيمه شب است ابراهيم درآشپزخانه راقفل كرده است.تاسرلشكرسرزده واردنشود ابراهيم به يونس گفت:كف آشپزخانه راروغن مالي كن بعدروي روغنهاكف صابون بريز.بعددرآشپزخانه رابازكن.حالاكف شويي رابرداروخودرامشغول كارنشان بده.
ازبيرون صداي ماشين مي آيدسرلشكرباسگش وارد آشپزخانه مي شودباديدن آن دوغرولندكنان مي گويد:پدرسوخته هاي عوضي،شماهنوزآدم…
هنوزحرفش تمام نشده بودكه سرخرد.پاهايش درهوامعلق ماندسربازهاازوضعيت سرلشكرمي پرسيدند.يونس گفت:راحت باشيدتاعيدفطرممكن نيست ازبيمارستان مرخص شود.