علي ،درد ،چاه
مي خواهم از تو بنويسم ، اما نمي توانم ؛مي خواهم نتوانستن را بنويسم، باز هم نمي توانم .مي خواهم شرح درد تورا بنويسم، نمي توانم از خود مي پرسم :چرا؟ ونداي مي گويد : مگر نمي داني كه بعضي دردها را نمي توان گفت كه بايستي انها را ننوشته خواند ونگفته ،شنيد .ومگر نمي داني كه علي«درد»بود،ان هم دردي از همين سنخ؟توانگاه مي تواني از او بنويسي كه از سنخ او بشنوي؛يعني توهم «درد»بشوي تا علي را «همدرد»بشوي.
امشب به تومي انديشم در گوشه اين كلبه بي رونق اما پر از صفاي خودم نشسته ام ودر ضمير جز ياد تو نمي گنجد ،اي انيس شبهاي تارم واي تو هميشه يارم علي گاهي انقدر دلت مي گيرد كه نمي تواني چيزي بگويي ونه مي تواني كه ساكت باشي ،واگر كسي رانيابي ،ناچارباقلم درد دل مي كني اي امير آزادي ، اي راد مرد ميدان فتوت واي عصاره نبوت اي عدل اي قران ناطق از تو مي خواهم بنويسم ؛ پس تو معينم باش اي يار هميشگي ام مخاطبم تو باش و حرفهايم را بشنو
شنيدم كه ديشب فرقت را شكافتند ،انكه از حجت خدا روي برتافتند .نه فرق حقيقت را دريدند وبر عدالت شمشير كشيدند از عدل خدا بريدند وبه ظلم گرويدند ؛پس اف بر انان كه خوار حقند يار باطل ؛واي بر انانكه چشم از نيكي وصداقت و شجاعت ومردانگي بستند وديده بر بدي ودروغ ونامردي گشودند شمشيرهاي اينان را من از قبلها مي ديدم تا اينكه فرود آمدند وعدل را سر بريدندتو خود خوب اينها رامي شناختي ،اينها كسي نبودند جز مرد نمايان نامرد وكم خردان سفله پرور اشباحي كه خالي از روح بودند ؛طالبان جهل،جويندگان ظلم ،محبان دنيا؛وتو در ميان چنين مردمي ،تنهاي تنها نه كسي همدم تو باشد ونه كسي كه تورابفهمد؛آري تودرميان نفهمان گرفتاربودي آناني كه جاهلانه زندگي مي كردندوبرگمراهي مي مردند . تنها اينست پس از فاطمه ،«چاه »بود ،اين اشناي نزديك تو افرين بر چاه كه رازدار تو شد واف بر آن مردمي كه هيچگاه از خود نپرسيدند كه چرا تو با چاه سخن مي گويي؟
علي جان توراكسي مي فهمدكه عميق باشدبه عمق همان چاهی كه ناله هايت رادرسينه اش جاي مي دادوامانت دارتوبود.
علي جان اينان كه دردره هاي پستي ورذالت سكنا گزيدند،چگونه مي توانندتورادرك كنندكه براوج قله عزتي؟آب شيرين مرگ كرمهايي است كه به لجنزار خوكرده اند.اين فرعونهاموسي رابرنمي تابند؛كه هستندجزجاهلان مغروروگمراهاني كروكور،وقلبي دارندكه بفهمندونه گوشي كه بشنوندونه چشمي كه ببينند.نه اشتباه كردم:كساني اندداراي قلوب زشت،گوشهاي كروچشمهايي كورنه درونشان خيري است ونه دربرونشان چهارپايانندوبس،كه نه ازآن نيزپست ترند.
تورامي بينم كه درميان اينان ايستاده اي وآنان رابه جهاد دعوت ميكني؛ميگويند:هواگرم است…هواسرداست…وتوچه تنهايي.به راستي كه انسان هرچه بزرگترمي شود،تنهاوتنهاترمي شود.
اي خروشان رودعلم واي بحربي پايان حلم چه بسيارگفتي وكم شنيدندوچه بسيارخواندي وازتورميدند؛چه خواهندگفت فرداكه موردسوال قرارگيرندوچه عذري براي كشتن توخواهندداشت؟به چه جرمي تورافرق دريدند وبه كدامين گناه توراكشتند؟
علي جان توقرباني جهالت قوم خودي؛مردماني كه شيطان راملاك امورشان گرفتندوزمام خويش رابه جهال سپردند،آنان كه آب زلال رارهاكرده وازگلهاي نميده طلب آب كردند.اينان هدايت رانشناختندكه اهلش را بشناسندچه مي گويم؟اينان طالب هدايت نبودند،بلكه جويندگان طريق گمراهي بودندوپويندگان مسيرذلت.كساني كه دين خدارابه بازي گرفتندوآيات اورابه سخره.دين،خرده ريزه ايي است برزبانهاشان چسبيده وايمان آنان ،ايماني كه به دوپول سياه نمي ارزد.
شب ازنيمه گذشته است ومن همچنان به او مي انديشم.تنها سه كلمه مانده است:علي ،درد،چاه؛كه علي دردهايش رابه چاه مي گفت.
هيچ عالمي تاجانش به لب نرسد،به كسي نمي گويد:ازمن سوال كن وعلي،به مردم،به تمامي مردم،چنين گفت:«سلوني قبل ان تفقدوني».درداست كه بداني وكسي رانيابي كه شايسته دانستن باشد.درداست كه بركشتي هدايت سوار باشي وسكان آن رادردست داشته باشي ودركنارت مردمان دردرياي شبهات يكي پس از ديگري غرق شوند،اماهيچ كس به عرش كشتي ات دست نيندازدوآهنگ تونكندتانجاتش دهي.
بگذارتانگويم:تنهاسه كلمه مانده است:علي،درد،چاه؛كه علي دردهايش رابه چاه مي گفت.
منبع:حقیقت جاری،عطامحمدنادی