راز برکت
راز بركت
در يك آبادي دو برادر بودنديكي متأهل و ديگري مجرد، هر يك از اينها مزرعه از پدر به آنان ارث رسيده بود. فصل درو گندمها را درو كرده و خرمن نمودند و هر كدام براي خود خرمني داشتند.هر كدام از آنها يك شب را به نگهباني خرمن ها مي پرداختند برادر متأهل به اين فكر كه برادرم مجرد است و براي خرج داماد شدن احتياج به پول بيشتري دارد شبانه بدون اينكه برادر مجرد متوجه شود از خرمن خود برمي داشت و روي خرمن برادر مجرد مي ريخت.شب بعد كه برادر كوچك نگهباني خرمن ها را به عهده داشت به اين فكر كه برادرم متأهل است و زن وفرزند دارد احتياج بيشتري به پول دارد از خرمن خود برمي داشت و روي خرمن برادر متأهل مي ريخت. به هر حال وقتي خرمنها را كوبيدند بقدري گندم ها بركت كرده بودند كه هر چه وزن مي كردند تمام نمي شدند مردم گفتند اين چه رازي است كه برادران موضوع را بازگو كردند.
نسخه موفقيت-حاج اصغر بحراني