از کرامات حضرت معصومه(سلام الله علیها)
از کرامات حضرت معصومه(سلام الله علیها)
دست چپ من از کار افتاده انگشتانم جمع شده و بی حس هستند.وضعیت دست چپم بسیار بد است.سردردهای دوره ای من شدیدتر شده است.سر دردی که با دوا و دکتر هم خوب نشد.حوصله ام سر رفته.بلند می شوم و می روم کنار دار قالی-
-مادر!
-چی میگی نجمه؟
-من دلم گرفته- چکار کنم؟ ……بریم زیارت کریمه بانو؟
-سر ظهر؟
-چیه، عیبی داره؟
-خیلی خوب مادرجون!برو لباستو بپوش حاضر شو.
از زیر ساعت حرم می گذریم.ساعت،دو بعدازظهر را نشان می دهد.وارد حرم می شویم.زائران زیارتنامه می خوانند.بوی خوش گلاب مشامم را نوازش می دهد.بعد از زیارت به مسجد طباطبایی می رویم.گوشه ای می نشینیم.سجاده ام را پهن می کنم به نماز می ایستم.بعد از نماز تسبیح سبز رنگ را از داخل سجاده بر می دارم و ذکر صلوات می فرستم.ناگاه صدایی از پشت سر می شنوم:دختر خانم!با دست چپت هم صلوات بفرست.بر می گردم کسی نیست.نگاهم به ضریح می افتد.متوجه دست چپم می شوم.آن را حرکت می دهم.خوب شده.انگشتانم را باز می کنم.لبهایم از خوشحالی می لرزد.نماز مادرم تمام شده.
- شادمان می گویم:مادر،دستم خوب شد!
- شوخی نکن نجمه!
- به خدا راست می گم. مادر باورش نمی شود.دستم را مقابل صورتش می چرخانم.با صدای بلند گریه می کند.خادمی که آن نزدیکی است به سویمان می آید.بلند می شوم.بغض راه گلویم را بسته:آقا!حضرت معصومه(سلام الله علیها)منو شفا داد. خادم با دست اشاره می کند-:آرام باش دخترم!اگه مردم بفهمند،شلوغ می شه.اون خانم کیه؟-مادرمه-.خیلی خوب،تشریف بیارید بیارید بریم دفتر حرم،اونجا کرامت ثبت بشه.
من می گویم و مدیریت حرم می نویسد.خودکار آبی را روی صفحه کاغذ می لغزاند.نجمه حسینی هستم.فرزند ضامن علی،17ساله،شغل پدرم کارگر بنایی است.اهل افغانستانم.ولایت سمنگان…